معنی و داستان ضرب المثل آواز خر در چمن

ضرب المثل آواز خر در چمن
ضرب المثل آواز خر در چمن

ضرب المثل “ آواز خر در چمن ” زمانی به کار می رود که شخصی از روی خود شیفتگی فکر می کند که صدای خوشی دارد اما در واقع دیگران از شنیدن صدای بد او در عذاب هستند.

شباهت آواز خر در چمن با شرایط مشابهی که برای انسان رخ می دهد این است زمانی که خر پا به چمن می گذارد از ذوق و هیجان شروع به آواز خواندن (عرعر) می کند و خود شیفته ی آوازش می شود و می پندارد که صدایی بسیار زیبا دارد، دقیقا شبیه کسی که در حمام شروع به آواز خواندن می کند و چون صدای او در حمام پژواک دارد، خوب به نظر می رسد و شخص فکر می کند که صدایی خوش برای خواندن دارد.

مفهوم دیگری که برای ضرب المثل ” آواز خر در چمن” ذکر شده زمانی است که شخص فکر می کند تواناتر از دیگران است.

ریشه و داستان ضرب المثل

در روزگاران قدیم که خانه ها مانند امروزه حمام نداشتند هر محله یا شهر حمام عمومی داشت که مردم همگی از آن استفاده می کردند.

حمام های عمومی سقف‌ های بلند و گنبدی شکلی داشتند و حوضچه‌ ای در وسط حمام قرار داشت، آب گرم را در این حوضچه ها می‌ ریختند تا مردم بتوانند از آن استفاده کنند.

آب گرم حوضچه ی وسط حمام بخار می‌کرد و همین بخار باعث می شد تا صدا خیلی خوب در حمام بپیچد و هر وقت شخصی در حمام می‌ خواند صدایش بسیار خوب و صاف به گوش می‌ رسید.

در یکی از روز ها مردی به حمام رفت و زمانی که دید آن جا خلوت است دلش خواست که با صدای بلند آواز بخواند.

او شروع کرد به آواز خواندن و همین طور که خودش را می شست آواز نیز می خواند و از صدای خودش که در حمام پیچیده بود لذت می برد.

کمی که گذشت به خودش گفت: چرا من چنین صدای خوبی داشتم و از آن استفاده نمی‌ کردم؟ من با این صدای دلنشین می‌ توانم از خوانندگان معروف دربار شوم و در جشن‌ های دربار بخوانم و کیسه کیسه سکه‌ ی طلا پاداش بگیرم و از این زندگی سخت و پر مشقت نجات پیدا کنم.

این فکر باعث شد تا او سریع کار هایش را انجام داده و به خانه اش بر گردد، در خانه بهترین لباس هایش را آماده کرد و پوشید و راهی قصر پادشاهی شد.

زمانی که به آن جا رسید نگهبانان در ورودی قصر صف کشیده بودند و جلوی مرد را گرفتند اما او به هر قیمتی بود اجازه ی ورود گرفت و همین طور که وارد قصر می شد به اطرافیان می گفت: من صدای بسیار خوبی دارم ولی این استعدادم را تا به امروز نتوانسته بودم کشف کنم و امروز اتفاقی این استعدادم را کشف کردم و امروز آمده‌ ام تا با صدای زیبایم برای پادشاه و شما کمی آواز بخوانم.

زمانی که مرد به حضور پادشاه رسید از او اجازه گرفت و شروع به آواز خواندن کرد. چند لحظه ای از خواندن مرد نمی گذشت که همه ی اهالی قصر گوش های شان را گرفتند و از او خواهش کردند که دیگر آواز نخواند.

مرد هم که خودش متوجه شده بود این صدا، صدایی نیست که در حمام پیچیده بود سکوت کرد و چیزی نگفت.

پادشاه با عصبانیت گفت: ما را مسخره کردی؟ این صدا قابل تحمل نیست چه برسد به دلنشین بودن.

مرد که بسیار ترسیده بود گفت: اگر اجازه بدهید یک خمره‌ ی بزرگ را تا نصفه پر از آب کنند و برای من بیاورند تا صدای واقعی مرا بشنوید.

پادشاه که کار دیگری نداشت و حوصله‌ اش هم سر رفته بود، دستور داد تا خمره‌ ی بزرگی را تا نصفه پر از آب کنند و برای مرد بیاورند.

کمی که گذشت خدمتکاران خمره ی پر از آب را آوردند، مرد سرش را در خمره فرو کرد و شروع به آواز خواندن کرد. کمی که خواند خودش احساس کرد که صدایش آن چه توقع‌ اش را داشته، نیست.

مرد که دیگر نا امید شده بود سرش را از خمره بیرون آورد و پادشاه که احساس کرد مرد آن ها را سر کار گذاشته و مسخره می‌کند دستور داد تا نگهبانان چند ترکه ی چوبی بیاورند و در خمره بیندازند و آن قدر این ترکه را خیس کنند و مرد را کتک بزنند تا آب خمره تمام شود.

نگهبانان چند ترکه ی چوبی آوردند سپس طبق دستور پادشاه ترکه‌ ها را در خمره برده و تر می‌کردند و به تن و بدن مرد آوازه‌ خوان می‌ زدند.

مرد بیچاره با هر ضربه‌ای که می‌خورد، به جای داد و بیداد فقط می‌گفت: خدا را شکر

کمی که گذشت پادشاه که می‌ دید با هر ضربه مرد آوازه خوان یک بار خدا را شکر می‌ کند، به نگهبانان گفت دست نگهدارید و از مرد آوازه خوان پرسید: مرد حسابی تو در قبال کار اشتباهی که کردی در حال کتک خوردن هستی، پس چرا خدا را شکر می‌ کنی؟

مرد پاسخ داد: امروز صبح که در حمام می خواندم احساس می کردم صدای بسیار خوبی دارم، خدا را شکر می‌ کنم که این جا آمدم و در خمره‌ ای که تا نصفه پر از آب است، در حضور شما خواندم، من می‌خواستم شما را دعوت کنم تا به حمام بیایید و در آن جا برای شما برنامه اجرا کنم اگر شما آن جا می‌ آمدید و چنین دستوری را تا تمام شدن آب خزینه‌ ی حمام صادر می‌ کردید، خزینه پر از آب بود و تا تمام شدن آن حتما من زیر ضربات ترکه‌ ها می‌ مردم.

پادشاه لبخندی زد و از جواب هوشمندانه‌ ی مرد آوازه خوان خوشش آمد سپس به نگهبانان دستور داد تا دست از کتک زدن مرد بر دارند و از مجازات مرد چشم پوشی و او را عفو کرد.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا