معنی و ریشه ضرب المثل گنج قارون دارد

معنی ضرب المثل گنج قارون دارد
معنی و داستان ضرب المثل گنج قارون دارد

ضرب المثل ” گنج قارون دارد “ درباره ی کسی به کار می رود که ثروت زیادی از راه نادرست کسب نموده، اعتقاد بر آن است که این مال و ثروت به کسی وفا نمی کند و باعث بدبختی صاحبش می شود.

برخی از افراد عاشق مال و ثروت دنیوی هستند و هر چه بیش تر آن را به دست آورند باز هم حریص هستند که مال بیش تری نصیب شان شود، آن ها آن قدر خسیس هستند که حتی حاضر نمی شوند تنها بخش کوچکی از دارایی خود را در راه خدا انفاق کنند و یا آن را به شخص نیازمندی ببخشند، گنج قارون داشتن درباره ی این اشخاص نیز به کار می رود.

این ضرب المثل بر گرفته از شخصیت قارون است که در قرآن کریم سوره قصص، آیه‌ های 76 تا 84 به آن اشاره شده است.

ریشه و داستان ضرب المثل

قارون که در زبان عبری به او قاروج گفته می شد پسر عموی حضرت موسی (ع) بوده که چهره ای زیبا و صدای خوشی داشته است.

او کسی بود که در ابتدا از حضرت موسی پیروی می کرد و با قوم او مهربان بود و به واسطه ی صدای خوشش همیشه تورات را برای دیگران می خواند و حفظ می کرد.

قارون قبل از همه صنعت کیمیا که تنها حضرت موسی بلد بود را از او آموخت و از طریق آن توانست در مدت کوتاهی ثروت بسیاری زیادی برای خود جمع آوری کند، هر چه می گذشت هم بر ثروت و هم غرور او افزوده می شد، کم کم قارون به خاطر ثروتش بسیار پر آوازه شد.

او دیوار های قصر خود را از جنس طلا می ساخت و لباس های گران قیمت می پوشید و فقرا را به خاطر فقر و نداری مسخره می کرد، همین رفتار باعث شده بود مردم از او بسیار ناراحت شوند.

اما ناراحتی دیگران برای قارون مهم نبود، او آن قدر مغرور بود که حتی خود را هم تراز با حضرت موسی می دانست و به او حسودی می کرد، مردم او را نصیحت می کردند و می گفتند: ای قارون دل به مال دنیا نبند و از آن برای کمک به دیگران استفاده کن.

قارون هم در پاسخ آن ها می گفت : این مال و ثروت را به واسطه ی علم و دانش خودم به دست آوردم و حتما لیاقت آن را داشته ام که خداوند این همه ثروت به من عطا کرده، پس هیچ کس حق اظهار نظر درباره ی آن را ندارد.

در یکی از روز ها قارون زیبا ترین لباس خود را پوشید و نفیس‌ ترین جواهرات را در موکبی عظیم مهیا کرد و در خیابان های شهر به راه افتاد تا تجمل و حشمتش را به قوم بنی اسراییل نشان دهد، مردم با دیدن شکوه و جلال او حسرت خوردند و گفتند کاش ما هم همچون او ثروت و مقامی داشتیم اما دانشمندان قوم مردم را به تقوا دعوت کردند و آن همه ثروتی که باعث سرکشی و ظلم شود را بی ارزش دانستند.

در همان زمان بود که از طرف خداوند متعال به حضرت موسی وحی شد که مردم زکات مال شان را بپردازند، حضرت هم این مسئله را با قوم بنی اسراییل در میان گذاشت اما قارون با شنیدن این سخن از طرف حضرت موسی بسیار ناراحت و خشمگین شد و حاضر نشد سهم زکاتش را بپردازد و به حضرت گفت: تو این نقشه را کشیدی تا بتوانی پول های مرا از من بگیری.

حضرت موسی هر چه سعی کرد او را به پرداخت زکات قانع کند و برای او توضیح داد که زکات از ثروتش کم نمی کند و در عوض به مال اش برکت می دهد موفق نشد و قارون گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.

قارون برای خلاص شدن از شر حضرت موسی همراه با عده ای از مخالفان حضرت برای او نقشه ای کشید، آن ها از زن بد کاره ای خواستند تا در یکی از روز ها که حضرت موسی با دانشمندان در حال گفت و گو می باشد در جمع حاضر شده و او را به زنا متهم ساخته و آبرویش را ببرد، آن زن در مقابل پرداخت طلا و سکه درخواست قارون و همراهانش را پذیرفت.

روز موعد فرا رسید و قارون وارد جمعی شد که حضرت موسی در آن مشغول سخنرانی بود و به او گفت: آیا تو قبول داری که زناکار را باید طبق قانون تورات سنگسار کرد؟

حضرت موسی گفت: بله حق با توست.

قارون لبخند موذیانه ای زد و گفت: من مدارکی دارم که ثابت می کند شما با زنی نامحرم زنا کرده‌اید و باید سنگسار شوید.

مردم که بسیار کنجکاو و متعجب شده بودند به حضرت موسی خیره شدند، او دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و از خداوند خواست تا آبرویش را حفظ کند سپس دستور داد تا آن زن را بیاورند، بعد از آمدن زن، حضرت موسی او را قسم داد تا حقیقت را به مردم بگوید.

زن پس از آن که قسم خورد نتوانست دروغ بگوید و رو به مردم گفت: حضرت موسی هیچ زنایی با من انجام نداده و بی گناه است، قارون و دوستانش این نقشه را کشیدند و به من قول طلا و جواهر دادند تا به این جا بیایم و او را بی آبرو کنم، حضرت موسی پیامبر خداست و من از خداوند می‌خواهم که مرا به خاطر دروغی که می خواستم بگویم ببخشد.

حضرت موسی از شنیدن سخنان آن زن عصبانی و ناراحت شد و از خداوند خواست تا عذاب سختی برای قارون نازل کند، در همان لحظه فرشته ی وحی نازل شد و به حضرت فرمود: ای موسی، ما زمین را مطیع تو ساختیم تا هر طور می خواهی درباره ی قارون عمل کنی.

حضرت موسی لبخندی زد و به حاضران در جمع گفت: خداوند این اجازه را به من داده تا قارون را مجازات کنم، هر کسی که از او پیروی می کند در کنارش باشد و هر کسی که پیرو او نیست از او دور شود.

قوم بنی اسرائیل از قارون دور شدند و تنها دو نفر در کنار قارون ماندند، سپس حضرت موسی نزدیک قارون رفت و گفت: ای زمین او را بگیر.

زمین شکاف خورد اما قارون هنوز فکر می کرد که سحر و جادویی در کار است به همین خاطر به حضرت موسی گفت که دست از سحر و جادو بر دارد، حضرت موسی دوباره به زمین امر کرد که قارون را در خود فرو ببرد، این بار قارون تا زانو در زمین فرو رفت و فهمید که جادویی در کار نییست پس دچار اضطراب شد و با التماس از حضرت کمک خواست اما دیگر دیر شده بود.

قارون همراه آن دو نفر و با تمام ثروتش در زمین فرو رفت و سپس شکافی که در زمین ایجاد شده بود دوباره به هم چسبید.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا