گزیده معروف ترین اشعار فریدریش نیچه [شعرهای عاشقانه و زیبا!]

اشعار زیبا و عاشقانه فریدریش نیچه
اشعار زیبا و عاشقانه فریدریش نیچه

گزیده ای از زیباترین اشعار فریدرش نیچه فیلسوف، شاعر و ادیب مشهور آلمانی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

با شوخ طبعان نیک می‌ توان شوخی کرد
آن که غلغلکی ست
به سادگی می‌ توان غلقلک‌ اش داد

******

زندگی را با رغبت زیستن
انگاره‌ ای که ناگزیری با آن در افتی
از این رو می‌ آموزمت که سر بر کشی
می‌ آموزمت که فرونگری
اصیل ترین غرایز را تآمل، شریف می‌ گرداند
در ازای هر من عشق
یک حبه خوارشماری بر گیر

******

به راستی خسته‌ تر از آنیم
که تن به مرگ دهیم
هنوز بیداریم و زنده اما در گورخانه‌ ها

******

چشم های آرام به ندرت دوست می دارند
اما وقتی عاشق می شوند
آذرخشی از آن ها بر می جهد
هم چنانکه از گنج های طلا
آنجا که اژدهایی از حریم عشق پاسداری می کند

******

جهان آرام نمی ماند
شب، روز روشن را دوست دارد
من می خواهم طنین خوشی دارد
و خوش تر از آن من دوست می دارم

******

فراتر از آدمی و حیوان
فراتر روئیدم
و سخن می گویم
کسی را با من سخنی نیست
بس بالیدم و بس بلند
چشم به راهم ؛ چشم به راه چه؟
بارگاه ابر ها، بس نزدیک است به من
چشم به راه نخستین آذرخشم

******

شعر نیچه برای حافظ

میخانه ای که تو برای خویش پی افکنده ای
فراخ تر از هر خانه ای است
جهان از سر کشیدن می یی
که تو در اندرون آن می اندازی
ناتوان است
پرنده ایکه روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همه ای، تو هیچی
میخانه ای، می یی
ققنوسی، کوهی و موشی
در خود فرو می روی ابدی
از خود می پروازی ابدی
رخشندگی همه ی ژرفاها
و مستی همه ی مستانی
تو و شراب؟

******

من به خود و به قدرت دریانوردی خود اعتماد دارم
و می‌ خواهم از اینجا به دوردست‌ ها روم
پهنای وسیع دریا در مقابل گسترده است
و قایق ژنوای من به سوی آبی آسمانی رهسپار است
در اطراف من، همه چیز با شکوهی بدیع می‌ درخشد
ظهر بر فضا و زمان آرمیده است
فقط چشمان هولناک تو ای بی‌ نهایت مرا نظاره می‌ کند

******

اگر آزادانه مجال انتخابم بود
با رغبت جایی بر می‌گزیدم
در میانه‌ی بهشت
و ترجیحا جلوی درگاه آن

******

دیگر بار پیش از آنگه بکوچم
و نگاهم را به بالا بردوزم
دست هایم را بلند می کنم
به سوی تویی که از او گریزانم
و به شکوهمندی می ستایمش در محرابی در سویدای دلم
که هماره صدای او را طنین می افکند
و بر پیشانی اش این کلام درخشان نقش است
به خدای ناشناخته
از اویم، گرچه تا این دم
در جمعی خیانت ورز مانده ام
از اویم من و دام هایی می نگرم
که به ستیزه وامی داردم
می خواهم بگریزم و خود را به ناگزیر به خدمتگزاری اش کنم
ای ناشناخته می خواهم بشناسم ات
ای چنگ انداخته در میانه ی جانم
ای چون توفان به تلاطم آورنده ی زندگانی
تو ای دست نایافتنی آشنا
می خواهم بشناسمت و به خدمت ات در آیم

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسرین
نویسنده، مترجم و علاقه مند به موضوعات سبک زندگی، فرهنگ و هنر و سرگرمی