گزیده اشعار معروف و زیبای مجد همگر

اشعار و رباعیات معروف مجد همگر
اشعار و رباعیات معروف مجد همگر

گزیده ای از زیباترین اشعار و رباعیات معروف مجد همگر شاعر معروف قرن هفتم برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

چشم تو مرا به تیر مژگان خسته ست
زلف تو مرا به تار موئی بسته ست
دریاب که این سر سبکی آشفته ست
زنهار که آن معربدی بدمست ست

******

وقت آن است که بلبل به گلستان آید
هر که عاشق بود از خانه به بستان آید
غنچه در پوست نگنجد ز نشاط می و بزم
تا که از طرف گلستان به بستان آید
راستی گل به طرب یار مرا می ماند
که وصالش به یکی هفته به پایان آید
ناله ی بلبل مست از طرب گل خیزد
ناله ی من همه از سوز دل و جان آید

******

ای دل سر همتم که چون چرخ فروست
ناید به جهان فرود با هر چه در اوست
خونم بر دشمن ار بریزد به از آنک
آب رخ من ریخته گردد بر دوست

******

ای صبر چه تخمی که بکارند ترا
جز روز چنین یاد نیارند ترا
امروز که نوبت غم آمد مگریز
کز بهر چنین روز گذارند ترا

******

ترک من کان دهنش پسته ی خندان من است
در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است

******

غم عشق تو یکدمم کم نیست
مونسم بی رخ تو جز غم نیست
در تو یک جو وفا نماند و هنوز
عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست
در جهان تا غم تو پای نهاد
یک دل شاد خوار و خرم نیست
صبر با عشق من ندارد پای
عشق با صابری مسلم نیست
با تو گویم حکایت غم تو
که مرا جز تو یار و همدم نیست
به جوانی خوش از تو خرسندم
آفرین بر تو باد کآنهم نیست
چه شوی دشمنم چو دوست نئی
زخم باری مزن چون مرهم نیست
زین پسم غم به همدمی مفرست
که مرا آرزوی همدم نیست

******

بی باغ رخ تو عمر من بی برگ است
خون مژه ام پوشش و خاکم برگ است
بعد از تو دراین جهان که زندان من است
هر روز که زنده ام هزاران مرگ است

******

درد عشقت ز جان توان پرسید
رازت ازدل نهان توان پرسید
هر کجا فرقت تو سایه فکند
حال جان زان جهان توان پرسید
در زمینی که عشق تو پی برد
توبه را زآسمان توان پرسید
اثرش بی نشان توانم دید
خبرش بی زبان توان پرسید
آن توانائیی که عشق تراست
زین دل ناتوان توان پرسید
ناله های مرا چه پرسی حال
از دل آنرا بیان توان پرسید
در ره ارچه درای می نالد
رنجش از کاروان توان پرسید

******

دیدمش چو سرو سهی آن سبز قبا
بر دست گرفته باشه صید ربا
با باشه چو باد صید جویان بگذشت
او مرغ دلم ربود و آن مرغ هوا

******

در عشق هیچ درد چو درد فراق نیست
بر دل غمی بتر ز غم اشتیاق نیست

******

چون یاد ز یار دلکشم می آید
سوزی به دل پرآتشم می آید
می خندم و خنده ام نمی آید خوش
می گریم و از گریه خوشم می آید

******

مرا جان سوخت از غم ترا دامن نمی‌ سوزد
مرا دل خون شد و یک دم دلت بر من نمی‌ سوزد
ز آه آتشین من که تابش خرمن مه سوخت
جوی در تو نمی‌ گیرد ترا دامن نمی‌ سوزد
عجب حالی گر از دردم تن خارا نمی‌ نالد
بود نادر گر از دردم دل آهن نمی‌ سوزد

******

خرم به تو داشتم دل بی غم را
هجر تو حزین کرد دل خرم را
من تلخی عالم به تو خوش می کردم
با تلخی هجرت چکنم عالم را

******

در عشق تو گر شود مرا خاک نقاب
بس دل که شود ز داغ جور تو کباب
بس روز که بر دریغ من درد خوری
بس شب که خیال من نبینی در خواب

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسرین
نویسنده، مترجم و علاقه مند به موضوعات سبک زندگی، فرهنگ و هنر و سرگرمی