معنی و داستان ضرب المثل نمک گیر شدن

اصطلاح نمک گیر شدن یعنی چی؟
معنی ضرب المثل نمک گیر شدن

ضرب المثل “نمک گیر شدن” کنایه از هم غذا شدن و خوردن نان و نمک کسی می باشد که باعث می شود مدیون او شده و حرمتش را نگه داریم.

در واقع این ضرب المثل زمانی به کار می رود که بخواهیم حق کسی که برای مان زحمت کشیده را بدانیم و سپاسگزار او باشیم، اما اگر در حق این شخص نا سپاسی کنیم اصطلاحا می گویند ” نمک خورده و نمکدان شکسته ” یعنی خوبی دیده اما خیانت کرده است.

بیش تر مواقع انسان با گذشت زمان خوبی های دیگران را فراموش می کند اما این کار پسندیده نیست و خوبی حتی اگر به اندازه ی ذره ای باشد باید همه ی ما همواره قدر آن را بدانیم و حرمت کسانی را که به ما خوبی کرده اند را نگه داریم.

ما مدیون و نمک گیر کسانی هستیم که لطف و محبت شان را از ما دریغ نکرده اند پس نباید در حق آن ها بدی و خیانت کنیم.

ریشه و داستان ضرب المثل

ریشه ضرب المثل نمک گیر شدن به یکی از اتفاقاتی بر می گردد که از یعقوب لیث نقل شده است.

یعقوب لیث یکی از عیاران نام آشنایی است که در مقابل ظلم و ستم خلفای عباسی قیام کرده و به حکومت رسید و سلسله ی صفاریان را تاسیس کرد.

عیاران افرادی بودند که خود را حامی فقرا و مظلومین می دانستند و از افراد ثروتمند می دزدیدند و به فقرا می بخشیدند، این افراد قوانین جوانمردی خاصی برای خود داشتند که همگی به آن پایبند بوده و احترام بسیاری برای این قوانین قائل بودند.

در ابتدا یعقوب لیث یک شخص معمولی بود که تحمل دیدن بدبختی مردم را نداشت به همین دلیل به همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل داد تا خود از حقوق مردم دفاع کند، او بسیار باهوش بود و با گذشت تنها مدت کوتاهی بین مردم مشهور شد و گروه بزرگ تری را تشکیل داد.

در یکی از روز ها شخصی نزد یعقوب لیث آمد و خبر داد که درهم بن حسین، حاکم شهر خزانه ای پر از جواهرات گران بها دارد، عیاران با شنیدن این خبر تصمیم گرفتند به این خزانه دستبرد زده و گنج های آن را به دست بیاورند.

قبل از هر اقدامی آن ها تصمیم گرفتند ابتدا موقعیت خانه ی درهم را بسنجدند و سپس وارد خزانه شوند، به همین منظور چند نفر از عیاران مامور شدند تا اطراف خانه ی حاکم که خزانه در آن جا بود را بررسی کنند، آن ها پس از بررسی خانه، بر گشتند و گروه تصمیم گرفت که شبانه وارد خانه ی درهم شود.

شب شد، عیاران با تجهیزات کامل نزدیک خانه ی حاکم شدند و یکی یکی از دیوار بالا رفتند و دیوار خزانه را سوراخ کردند سپس وارد خزانه شدند، با وارد شدن به خزانه، نفس تک تک عیاران از دیدن آن همه جواهرات رنگارنگ و درخشان بند آمده بود.

در همین لحظه یعقوب به افراد خود که مبهوت شده بودند، اشاره کرد که تامل جایز نیست و باید سریع تر جواهرات را جمع کرده و از آن جا بیرون بروند، عیاران به خود آمدند و کیسه های خود را پر از جواهر کردند.

یعقوب گوشه ای ایستاده و به کار افرادش نظارت می کرد که یک دفعه سنگ بزرگ سپید و درخشانی نظرش را جلب کرد، او نزدیک سنگ شد و آن را بر داشت و زیر نور چراغ به آن نگاه کرد، سنگ بسیار درخشان بود اما شبیه جواهرات دیگر نبود.

یعقوب با کنجکاوی سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند اما ناگهان سنگ را بر زمین انداخت و به عیاران گفت: هر چه بر داشته اید سر جای اول بر گردانید و کیسه های تان را خالی کنید ما از این جا جواهری با خود نمی بریم.

عیاران که متعجب و سر درگم شده بودند پرسش گرانه به یعقوب نگاه کردند، یکی از عیاران پرسید: چرا باید بعد از این همه سختی و خطر جواهری از این جا نبریم؟

یعقوب با ناراحتی به سنگ سپید و درخشانی که بر زمین انداخته بود اشاره کرد و گفت: این سنگ درخشان، سنگ نمک است، من به خیال آن که جواهر است آن را در دهان گذاشتم تا سختی اش را امتحان کنم.

عیاران متوجه ماجرا شدند و آهی کشیدند. یعقوب لیث ادامه داد: متوجه شدید؟ من نمک گیر شده ام. حالا که نمک درهم بن حسین را خورد ه ام، نمی توانم به مال او خیانت کنم!

از آن جا که تمام افراد عیاران نیز مثل یعقوب به قانون نمک گیر شدن اعتقاد داشتند مخالفتی با تصمیم یعقوب لیث نکردند و همگی طلا و جواهراتی که از خزانه بر داشته بودند را دوباره سر جای اول بر گرداندند و از خانه ی درهم بن حسین بیرون رفتند.

روز بعد افراد درهم بن حسین متوجه شدند که کسانی وارد خزانه شده اند و به همین دلیل به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانه شده است، درهم با شنیدن این خبر به سرعت خود را به خزانه رساند و در آن جا با مسئول خزانه روبرو شد.

مسئول خزانه با دیدن درهم گفت: قربان ببینید دیوار خزانه سوراخ شده است و دزد ها از این جا خود را به خزانه رسانده اند.

درهم با وحشت گفت: پس تمام جواهرات را دزدیده اند؟

مسئول خزانه گفت: خیر قربان، عجیب است انگار دزد ها آمده اند و هیچ چیز با خود نبرده اند و هنوز تمام جواهرات در خزانه هستند.

درهم با شگفتی گفت: چه ماجرای عجیبی!

غروب همان روز یکی از یاران لیث به مخفیگاه آن ها رفت و گفت درهم از ماجرای دزدی آگاه شده و این خبر در تمام شهر پیچیده است، افراد درهم اعلام کرده اند که حاکم به دزدی که دیشب وارد خزانه شده امان می دهد به شرطی که دزد خود را معرفی کند و بگوید چرا وارد خزانه شده اما چیزی ندزدیده است.

یعقوب آن شب تمام مدت در فکر بود و صبح دم، راهی خانه ی درهم شد، درهم در خانه بود که افرادش به او خبر دادند مردی از عیاران آمده و ادعا می کند همان دزد خزانه است.

درهم دستور داد تا افرادش آن شخص را به خانه بیاورند، یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت: من به خاطر قول شما که امان داده اید، به این جا آمده ام.

درهم برای آرامش یعقوب لبخندی زد و گفت: بله، من سر حرفم هستم و فقط می خواستم علت ماجرا را بدانم، چرا با زحمت فراوان وارد خزانه شدید اما چیزی نبردید؟

یعقوب به چهره ی درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانه ی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه و به خیال این که جواهر است، از آن چشیدم.

درهم بن حسین با تعجب گفت: همین؟!

یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: شاید برای شما بی اهمیت و ساده لوحانه باشد اما برای ما نمک گیر شدن، مسئله ی مهمی است، ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم هیچ وقت در حق او خیانت نمی کنیم.

درهم در فکر فرو رفت و با تعجب رفتن یعقوب را تماشا کرد، این ماجرا شروع آشنایی یعقوب لیث و درهم بود و پس از آن که درهم به حکومت سیستان رسید یعقوب را به فرماندهی سپاهش منصوب کرد.

این چنین شد که راه رسیدن یعقوب لیث به حکومت هموار شد و او بعد ها سلسله صفاریان را تاسیس کرد.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا