معنی و ریشه ضرب المثل زور من وقت غربیل کردن معلوم می شود

ضرب المثل زور من وقت غربیل
ضرب المثل زور من وقت غربیل

ضرب المثل «زور من وقت غربیل کردن معلوم می شود» زمانی به کار می رود که شخصی بخواهد زورگویی را از کار های بد خود منع کرده و به او بفهماند که دیر یا زود نتیجه ی کار های اشتباه خود را خواهد دید.

برای مثال ممکن است گاهی مورد ظلم شخص زورگویی قرار بگیرم و نتوانیم در مقابل او همان طور که او قدرت نمایی می کند کاری کنیم اما بدون شک ما هم توانایی هایی داریم که با استفاده از آن ها می توانیم در مقابل ظلم و زور گویی آن شخص بایستیم.

برای شخصی که به واسطه ی قدرت جسمانی اش به ما زور می گوید می توانیم از هوش خود استفاده کنیم و او را شکست دهیم و بالعکس برای کسی که با هوش است و از هوش خود برای آزار رساندن به دیگران استفاده می کند می توانیم با هوش، سیاست و قدرت بدنی او را از ظلم کردن به دیگران منع کنیم.

ریشه و داستان ضرب المثل

در زمان های قدیم مرد زورگو و قلدری زندگی می کرد که به خاطر قدرت و زورش هر چه می خواست را به دست می آورد.

در یکی از روز ها همسر مرد عصبانی شد و با فریاد به او گفت: دیگر هیچ آردی در خانه نداریم آن وقت تو این جا بی کار نشسته ای؟ بلند شو و یک گونی گندم پیش آسیابان ببر تا او گندم ها را آسیاب کرده و آرد درست کند سپس آرد را بیاور تا بتوانم با آن نان بپزم اگر تنبلی کنی شب بدون نان خواهیم ماند.

مرد با خیالی آسوده گفت: هنوز که شب نشده است و فرصت هم زیاد است صبر کن عصر که شد گندم ها را می برم.

زن جواب داد: این روز ها سر آسیابان شلوغ است چون همه ی مردم از دور و نزدیک گندم های شان را برای آرد کردن پیش او می برند، بدون شک آن جا صف است و تو باید مدتی منتظر بمانی، زوتر راه بیفت و بهانه نیاور، حتی اگر همین حالا هم حرکت کنی عصر می توانی آرد ها را به من برسانی.

مرد گفت: من و صف ایستادن؟! تو هنوز مرا نشناخته ای! من همیشه کار هایم را بدون نوبت انجام می دهم و کسی هم جرات ندارد اعتراض کند.

زن از بحث کردن با مرد خسته شد و گفت: باشد ببینیم و تعریف کنیم.

مرد که می خواست حرف هایش را به زنش اثبات کرده و پیش او کم نیاورد بلند شد و گونی گندم را روی دوش انداخت و به طرف آسیاب حرکت کرد.

زمانی که او به آسیاب رسید عده ای را دید که در نوبت ایستاده اند و منتظر هستند تا گندم های شان را آسیاب کنند، مرد قلدر از صف مردم رد شد و بدون نوبت گندم خود را به آسیابان داد و گفت: قبل از همه گندم مرا آسیاب کن که عجله دارم.

آسیابان که مرد با تجربه و دنیا دیده ای بود با خوشرویی گفت: این مردم را ببین که همگی قبل از تو در صف ایستاده اند، تو هم صبر کن تا در نوبت خودت کارت را انجام دهم.

مرد قلدر عصبانی شد و فریاد زد: من این حرف ها را نمی فهمم، کاری هم به این مردم ندارم همین حالا باید گندم را آرد کنی و دستمزدی هم بابت آن نگیری.

آسیابان بی حوصله پاسخ داد: مگر فقط تو زور داری؟ هر کسی به اندازه ی خودش زور و قدرت دارد حتی من که پیرمردی هستم.

مرد قلدر سینه سپر کرده و خود را برای یک قدرت نمایی و دعوا آماده کرد اما آسیابان گفت: من قصد دعوا کردن با تو را ندارم زیرا که هر کس قدرت خود را به شکلی نشان می دهد، زور من هم وقت غربیل کردن معلوم می شود.

مرد قلدر از حرف های پیر مرد سر در نیاورد، آسیابان گندم او را آرد کرد و بدون آن که متوجه شود کمی از روی آرد او به عنوان اجرتش برداشت و به جای آن مقداری سنگ ریزه داخل گونی آرد ریخت و به دست مرد قلدر داد و گفت: این هم آرد تو، حالا از این جا برو تا به کار مردم رسیدگی کنم.

مرد که خوشحال بود و فکر می کرد که توانسته با قلدری کارش را پیش ببرد گونی را برداشت و به خانه رفت و به زنش گفت: این هم آردی که می خواستی، دیدی هم زود کارم را انجام دادم و هم هیچ اجرتی به آسیابان ندادم.

زن با عصبانیت در گونی را باز کرد و مقداری از آرد را برداشت و با آن خمیر درست کرد و سپس نان پخت و متوجه سنگ ریزه ها نشد، چند روزی سپری شد و زن دوباره سراغ گونی رفت و می خواست آرد بر دارد که دید داخل آرد پر از سنگ ریزه است، شوهرش را صدا کرد و گفت: این آرد پر از سنگ ریزه است و نمی شود با آن نان درست کرد برو غربیل را بیاور تا سنگ ریزه ها را جدا کنیم.

مرد غربیل را آورد و زن که ناراحت و عصبانی بود کیسه را به دست شوهرش داد و گفت: بشین و خودت آرد ها را غربیل کن.

مرد مشغول غربیل کردن آرد ها شد و هر چه بیش تر غربیل می کرد سنگ ریزه های بیش تری را پیدا می کرد، پس از چند ساعت مقدار زیادی سنگ ریزه جمع شد، زن با دیدن آن همه سنگ به شوهرش گفت: این همه سنگ ریزه چگونه داخل کیسه آرد ما رفته است؟

مرد نگاهی به همسرش کرد و بعد به سنگ ریزه ها خیره شد و یاد حرف های آسیابان افتاد، فهمید اشکال کار کجاست و خواست به سراغ پیرمرد رفته و با او دعوا کند که حرف های پایانی آسیابان در ذهن اش تکرار شد که می گفت: هر کس می تواند زورش را یک جوری نشان دهد.

آسیابان قدرتش را با سنگ ریزه ها به مرد قلدر نشان داده بود، مرد قلدر پس از فکر کردن به حرف های آسیابان کمی آرام شد و بعد با خود گفت: نباید اشتباه قبلی ام را با اشتباه دیگری جبران کنم.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا