مجموعه ای از زیباترین اشعار عاشقانه در فراق یار برای همسر و معشوق که می توانید در کپشن، پست و استوری اینستاگرام استفاده کنید.
***
شعر کوتاه در فراق یار
دیده به فراق، قطره ها ریخت
******
در غریبی و فراق و غم دل، پیر شدم…
حافظ
******
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
حافظ
******
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی؟
عطار نیشابوری
******
آتش با جنگل آن نکرد
آنچه فراق یار با دلم کرد
******
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
سعدی
******
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم؟!…
******
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
******
شعر در مورد فراق و دوری
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
******
با فراقش ياد من تا عهد ديرين پر گرفت
گفتم اي دل سالهاي جانفزا يادش به خير
******
بر زبانش باز هم حرف فراق افتاده است
آن چه می ترسیدم از آن اتفاق افتاده است!
******
هست بیش از طاقت من بار اندوه فراق
بیش ازین طاقت ندارم گفتهام صد بار بیش
وحشی بافقی
******
فراق دوست اگر اندکست اندک نیست
درون چشم اگر نیم تای موست بدست
مولانا
******
شعر غمگین فراق یار
شربتی تلختر
از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو
فراموش مرا
مولانا
******
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا؟
هاتف اصفهانی
******
تو می دانی که بر سر،غم شود آوار یعنی چه؟
تو می دانی که حسرت از فراقِ یار یعنی چه؟
******
جانا ز فراقِ تو،
این محنتِ جان تا کی؟
دل در غم عشقِ تو،
رسوای جهان تا کی؟
******
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
رهی معیری
******
دوبیتی فراق یار
دلبرم بی تو دلم خونین است
همدمم تا به سحر پروین است
وه چه کرد این غم هجران به دلم
این فراقت به دلم سنگین است
******
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
باباطاهر
******
شعر نو در مورد فراق یار
فراق از عمر من می کاهد
ای نامهربان! رحمی
اخوان ثالث
******
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد!
******
کنار شب میایستم
شب از تو لبریز است
من در دو قدمی تو در زندان فراق گرفتارم
سلمان هراتی
******
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمالترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
حمید مصدق
******
از چکه چکه ی اشکِ فراق
قندیل بسته است
غار سردِ دلتنگی ام…
******
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
بیا که بر سر کویت بساط چهره ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
سعدی
******
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
******
شعر فراق یار مولانا
بشنو این نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
مولانا
******
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
عطار نیشابوری
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید