معنی و داستان ضرب المثل تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود

ضرب المثل تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود
ضرب المثل تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود

ضرب المثل ” تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود” کنایه از این است که دزدی های کوچک در انتها به دزدی های بزرگ منجر خواهد شد، به طور کلی تر می توان گفت اگر جلوی کار های بد کوچک و در ظاهر بی اهمیت شخصی را نگیریم کم کم کار های بد بزرگ تر و رسوا کننده تری انجام خواهد داد.

زمانی که کار بدی را برای اولین بار انجام می دهیم ممکن است دچار عذاب وجدان شویم اما با تکرار چند باره آن کار، بدی و زشتی آن در نظر مان از بین رفته و کاملا عادی می شود.

همین عادی شدن کار ناپسند باعث می شود کار های مشابه دیگری نیز انجام دهیم و دیگر حتی دچار عذاب وجدان هم نشویم ادامه پیدا کردن این روند در نهایت موجب گرفتار شدن ما در کار های فاجعه باری ست که حتی خود نیز انجام آن ها را بعید می دانستیم.

بدین ترتیب انسان نباید هیچ کار ناپسند و گناهی را کوچک شمرده و آن را انجام دهد زیرا گام های بزرگ از همین قدم های کوچک آغاز می شود و بی اهمیت دانستن کار بد انسان را به جایی می رساند که از انجام کار های بد بزرگ تر هیچ ترس و دلهره ای نداشته و به راحتی مرتکب آن می شود.

ریشه و داستان ضرب المثل

خانواده ای همراه پسر کوچک شان زندگی می کردند، از آن جا که این پسر بچه عاشق نیمرو بود روزی به مادر خود اصرار کرد که برایش نیمرو درست کند.

مادر در جواب او گفت: پسرم، همه تخم‌مرغ‌ های مان مصرف شده است و باید صبر کنیم تا مرغ مان دوباره تخم بگذارد بعد برایت یک نیمروی خوشمزه درست می کنم.

پسر بچه چند ساعتی منتظر ماند تا مرغ شان تخم بگذارد اما خبری نشد که نشد به همین خاطر فکر کرد بهتر است به خانه همسایه برود و چند عدد از تخم مرغ های آن ها را بر دارد.

او با همین فکر به طرف خانه همسایه حرکت کرد و وارد حیاط خانه آن ها شد، بعد خیلی آهسته، طوری که کسی متوجه حضورش نشود به سمت مرغ ‌ها رفت و تعدادی تخم مرغ بر داشت و فورا به خانه‌ ی خود شان برگشت.

همسایه ی پسرک خواب بود و اصلا متوجه حضور او نشد، پسر شادمان به خانه آمد و تخم مرغ ها را به مادرش داد و گفت که برایش نیمرو درست کند.

مادر با دیدن تخم مرغ ها تعجب کرد و گفت: پسرم، این تخم مرغ ‌ها را از کجا آوردی؟ تو که پولی نداشتی!

پسرش لبخندی زد و در جواب مادر گفت: به خانه‌ ی همسایه رفتم و بدون این که به آن‌ ها چیزی بگویم آهسته به سمت لانه مرغ‌ ها رفتم و این تخم‌مرغ‌ ها را برداشته و از آن جا خارج شدم. و بعد که نگرانی مادر را دید ادامه داد: خیالت راحت باشد کسی مرا ندید.

مادر به جای تذکر و تنبیه پسر او را مورد محبت و نوازش قرار داد و بعد با تخم مرغ های دزدی برایش نیمرو درست کرد سپس به او گفت: مراقب باش کسی تو در حال بر داشتن تخم مرغ از خانه ی همسایه نبیند.

از آن روز به بعد پسر بچه هر روز به خانه ی همسایه می رفت و بدون اطلاع او تخم مرغ ها را بر می داشت و به خانه ی خود شان می آورد، مادر هم در این مدت هیچ بر خورد بد یا تندی با پسرش نداشت و فقط تاکید می کرد که کسی پسرش را در حال دزدی نبیند.

سال ها گذشت و پسر دیگر به سن جوانی رسیده بود و در این مدت مدام از خانه ی همسایه های دزدی می کرد و آن اموال را یا به خانه می آورد یا به دوستانش می بخشید.

در یکی از روز ها پسر جوان که حالا دزد ماهری شده بود به قصد دزدی وارد مغازه ای شد اما همین که می خواست دزدی کند صاحب مغازه متوجه شد و با کتک او را از مغازه بیرون انداخت، مردمی که بیرون مغازه ایستاده بودند دست پسر را بستند و همراه با صاحب مغازه پیش قاضی شهر بردند.

صاحب مغازه برای قاضی توضیح داد که مچ پسرک را هنگام دزدی از مغازه اش گرفته است و بعد گفت: آقای قاضی، این پسر قبلا هم از مغازه ی من دزدی کرده بود اما نتوانسته بودم او را بگیرم.

مردم دیگری که آن جا بودند نیز به قاضی گفتند که پسرک از آن ها هم دزدی کرده است اما آن ها نیز نتوانسته بودند تا آن روز او را دستگیر کنند و او هر بار به نحوی موفق به فرار شده بود.

مردم همگی از قاضی خواستند تا پسر را به شدت مجازات کند تا نتیجه ی اعمال او درس عبرتی برای دیگران شود.

پسر جوان گریه کنان به قاضی التماس می کرد و می گفت: من گناهی ندارم و قصد دزدی نداشتم. اما دیگر التماس‌ های او بی‌ فایده بود.

قاضی به جلاد دستور داد تا با تبر، انگشت‌های دست جوان را در وسط میدان شهر و در برابر دیدگان همه ی مردم قطع کند، سپس جوان را برای اجرای حکم به میدان شهر بردند.

مردم همگی جمع شدند ولی همین که جلاد خواست انگشتان دست جوان را قطع کند او فریاد زد: صبر کنید و اجازه دهید تا مادرم را ببینم.

قاضی دلش سوخت و اجازه داد تا ماموران به خانه ی پسر جوان رفته و مادرش را بیاورند، پس از آمدن مادر، جوان رو به قاضی گفت: آقای قاضی به جای انگشت های دست من، دست مادرم را قطع کنید او باعث تمام این مشکلات است و اگر از همان دفعه ی اول که از خانه همسایه تخم مرغ بر داشتم مرا کتک زده و از این کار منع می کرد هیچ وقت به دزدی ادامه نمی دادم، او از دزدی های من آگاه بود اما هیچ وقت تذکری به من نداد من بزرگ تر شدم و تقریبا از تمام خانه‌ های شهر دزدی کردم، اما دزد و مقصر اصلی مادرم است که از من یک دزد ساخت.

اشک از چشمان مادر جاری شد و با ناراحتی به قاضی گفت: آقای قاضی، پسرم درست می گوید مقصر اصلی من هستم اگر همان روز اول جلوی کار او را گرفته بودم حالا او تبدیل به یک دزد نشده بود.

قاضی به شدت تحت تاثیر حرف های جوان قرار گرفت و دستور داد تا دست های او را باز کرده و در عوض مادر پسر جوان را به زندان ببرند.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا