اشعار کوتاه و ناب جدایی از عشق [شعر جدایی گریه دار!]

اشعار کوتاه و عاشقانه جدایی
اشعار کوتاه و عاشقانه جدایی

گلچینی از زیباترین و غمگین ترین اشعار کوتاه و بلند جدایی از عشق، یار و معشوق برای استفاده در کپشن، استوری و پروفایل

***

تک بیتی های جدایی

ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا

مولانا

******

جدایی توگناهی عظیم بود و مرا
از آن‌گناه همی‌کرد باید استغفار

قاآنی

******

جدایی زهر خود را اندک اندک می کند ظاهر
که گردد تلخ در مینا گلاب آهسته آهسته

صائب تبریزی

******

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

هوشنگ ابتهاج

******

من خسته ام از این همه تاوان جدایی
ای بی خبر از حال من امروز کجایی؟

روزبه بمانی

******

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من
آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است

فاضل نظری

******

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

سعدی

******

آنقدر عزیزی که به هنگام جدایی
هر ثانیه در حسرت دیدار، بگریم..

******

دل از درد جدایی میکشد آهی و می‌گوید
که: تنهایی عجب دردیست! داد از دست تنهایی!

******

چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست
که چرخ را دل بر جان من بمی‌ سوزد

حکیم نزاری

******

از من مطلب صبر جدایی که ندارم
سنگیست فراق و دل محنت زده جامی

******

نباشد خوشیی چون آشنایی
نه دردی تلخ چون درد جدایی

فخرالدین اسعد گرگانی

******

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

******

بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی

حافظ

******

چنان شدم ز غم و غصهٔ جدایی دوست
که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد

وحشی

******

من از عالم
ت را تنها گزینم!
روا داری که من غمگین نشینم؟!

مولانا

******

دو بیتی جدایی

ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدایی چونم

باز آی که سرگشته تر ازفرهادم
دریاب که دیوانه تراز مجنونم

رهی معیری

******

با یار موافق آشنایی خوشتر
وز همدم بی‌ وفا جدایی خوشتر

چون سلطنت زمانه بگذاشتنی ست
پیوند به ملک بینوایی خوشتر

ابوسعید ابوالخیر

******

درسکوت دادگاه سرنوشت
عشق برما حکم سنگینی نوشت
گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت

******

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پائین
قصه تلخ مرا ، سرسره ها میفهمند

******

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی

سیدتقی سیدی

******

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت

سعدی

******

عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنائی
بدرد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنائی

باباطاهر

******

دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس

هاتف اصفهانی

******

با اهل زمانه آشنایی مشکل
با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل

از جان و جهان قطع نمودن آسان
در هم زدن دل به جدایی مشکل

ابوسعید ابوالخیر

******

شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند

شهریار

******

اشعار نو جدایی

جدایی
بریدن درخت از ریشه است
و اره کردن زندگی
که مرگ را رقم می‌زند
اما من زنده‌ام
و این یعنی من آنجایم
کنار تو
کنار تو و درخت توت و اسب

******

اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمی‌داند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد

******

غبار جدایی گرفته است
این عشق را
بیا دستانم را بگیر
باید عشق تکانی کنیم…

******

من و یک لحظه جدایی
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم

******

نه در رفتن حرکت بود
نه در ماندن سکونی.

شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.

دوشیزه عشق من مادری بیگانه است
و ستاره پرشتاب
در گذرگاهی مأیوس
بر مداری جاودانه می گردد

شاملو

******

از تو جدا شدم
چون سیبی از درخت
دردِ کنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن..

******

اشعار بلند جدایی

بوسه از کنج لب یار نخورده است کسی
ره به گنجینه اسرار نبرده است کسی

من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی

لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی

ریزش اشک مرا نیست محرک در کار
دامن ابر بهاران نفشرده است کسی

آب آیینه ز عکس رخ من نیلی شد
اینقدر سیلی ایام نخورده است کسی

غیر از آن کس که سر خود به گریبان برده است
گوی توفیق ازین عرصه نبرده است کسی

داغ پنهان مرا کیست شمارد صائب؟
در دل سنگ شرر را نشمرده است کسی

صائب تبریزی

******

در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!

جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب

تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

مولانا

******

چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی

قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی

دهد یاد از نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی

چه سان من ننالم ز هجران که نالد
زمین از فراق، آسمان از جدایی

به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی

چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی

کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی

هاتف اصفهانی

******

ای کرده دلم سوخته ی درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی

من بی‌ تو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی

گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی

ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی

بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی

سنایی

******

شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که از روزگار هجران گفت

نشان یار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پریشان گفت

فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز
من این نگفته‌ام آن کس که گفت بهتان گفت

حافظ

******

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی

در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره‌ زنان تا کی

بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی

دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی

ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی

گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی

گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان می‌رو زین نام و نشان تا کی

گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی

عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی

عطار نیشابوری

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسیم
نویسنده و طراح گرافیک سایت، علاقه مند به فتوشاپ، نویسندگی و سئو