گزیده اشعار عاشقانه هیوا مسیح شاعر معروف ایرانی

اشعار زیبا و عاشقانه هیوا مسیح
اشعار زیبا و عاشقانه هیوا مسیح

گزیده ای از زیباترین شعرهای عاشقانه محمد قاسم زاده (هیوا مسیح) شاعر و نویسنده ایرانی برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

او می‌ آید از باغ‌‌ های تاریک تا آواز بخواند
در کنار پنجره‌‌ های شب
آن روز که می‌ آید
پروانه‌ ها در باد می‌ رقصند
و او آوازش را می‌ خواند
در بوی سیب‌‌ هایی از شبانه‌‌ های دور
و صدای هزار پنجره تاریک که باز می‌ شوند
به آواز آن روز
در بوی سیب‌‌ های شبانه
او فقط آواز می‌ خواند
میماند
نمی‌ رود
هرگز

******

در حیاط همسایه، برف
با درختان بی نام بسیار
نگاه می‌کنم و پرنده شکل می‌گیرد
در آسمان برفی حیاط
خدایا آن پرنده
بر شاخه‌ ی کدام درخت خواهد نشست
تا بهار از خاطری بگذرد؟
بگو چه کنم
با این همه درخت بی نام
بهار را چگونه به یاد بیاورم
بی شکوفه و برگ
بی پرنده و آواز
در حیاط همسایه، برف
با درختان بی نام بسیار
در عصر بی صدا

******

نه باران، نه عشق، نه چشم‌‌ هایی رو به ماه
غروب همین نه باران و عشق بود
که در راه‌‌ های بی ترانه و عابر دور می‌ شدم
که چشم در چشم ماه از مادرم دور شدم
در راه لب‌‌ هایی خسته می‌ گفتند
چشم‌ های کودکی را با خود آورده‌ ام
که شب‌ ها، خواب ماه می‌ بیند
می‌ گفتند صدایی با خود آورده‌ ام که از غروب‌ های ماه می‌ گوید
می‌ گفتند کنار آخرین مکث ماه قدم‌ هایم ناتمام می‌ ماند
در کجای زمین، در کجای چشم انتظاری رو به ماه
در کجای دست‌ های سرگردان مادرم فراموش می‌ شوم؟
در شب باران و عشق، در شب آخرین مکث ماه
مادر! انگشت را به سمت ماه بگیر من آنجا خواهم مرد

******

امشب خواب‌‌ هایم برای تو
از این پس با چشم‌‌ های باز می‌ خوابم
از اینجا به بعد چشم‌‌ هایم از تا غروب
نگاه‌‌ های آشنا می‌ آید
و می‌ رود که بیاید از طلوع چشم‌‌ هایی که ندیدم
از اینجا به بعد که تو چترت را نو می‌ کنی
من از راه‌‌ های پر از چتر رفته برمی‌ گردم
ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
از اینجا به هر کجا
من بدون ساعت راه می‌ روم
بدون هر روز که صبح را
از پنجره به عصر می‌ برد
و پای سکوت ماه به خاطره خیره می‌ شود
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم‌‌ هایم تمام می‌ شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیا می‌ خوابد
رو به چتر‌های رفته
تمام خواب‌‌ هایم را خواهی دید

******

پیش روی سفر
بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است در من برف می شود
هر چه دریاست در من آبی
حالا هر چه پیری است در من کودک
هر چه ناپیدا در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می‌ روم، آغاز می‌ شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین‌جا نگهدار من پیاده می‌ شوم

******

صبورا از انتظار این همه شب که به آفتاب فکر می‌ کنند بیشترم
بیشترم از انتظار آدمی برای نجات آدمی
بیشترم از صبر زمین و کفر سنگ‌‌ هایی که فرود آمدند
بر سنگ‌ ها و آدمی
رفیقا دلم که گرفته بود از زمین و انتظار
خودم که بیشترم از انتظار آدمی
خوشم باد که می‌ خواهم بی یا با اذن تو با شیطان حرف بزنم
به جای این همه سنگ که حرف زدند به جای آدمی
دلیلا سنگی بایدم
که امروز پرتاب کنم به سوی آدمی
برای کفران آدمی

******

در روزهای کودکی ام باران می بارد
روی شیشه های امروز
لکه هایی تازه می بینم
که مثل خیال شب های رو به ستاره هی بزرگ می شوند
به راه های نیست می روند
به دنیا خیره می شوند
و مرا خیال می کنند
خیال می کنند من از دریا می آیم
که لب هایم همیشه می خندند
من از برف می آیم که همیشه چتری با خودم
خیال می کنند او
من آن مسافری که از راه می رسم
از بزرگ شدن دنیا
حرف های کسی نگفته میدانم
و مرگ برایم تعریف شده است
و می دانم که ماه چند بار دنیا را به یاد آورده است
ولی او
آن مسافر
پی اولین خواب به راه دنیا می افتد
شبی به شیه های فردا نگاه می کند
و باران در روزهای کودکی را خیال می کند
خیال می کند او
آن مسافری که
از راه می رسم
پی خیال های رو به ستاره و
لکه های تازه هی بزرگ می شوم
ولی او
آن مسافر
شبی کنار رویای جاده می میرد
و من با مرگ بیدار می شوم
تمام زندگی، خوابی، خیالی بود

******

ما همه از یک قبیله بی چتریم
فقط لهجه‌ هایمان ما را به غربت جاده‌ ها برده است
تو را صدا می‌ زنم که نمی‌ دانم
مرا صدا می‌ زنم که کجایم
ای ساده چتر رها که در بغض‌ ها و چشم‌ ها
تو هر شب از روز‌های سکوت رو به دیوار به خوابی می‌ روی
تو هر شب از نوار‌های خالی که گوش می‌ دهی بازمی‌ گردی
ما همه از یک آواز کلمات را به دهان و کتابخانه آوردیم
شاید آواز‌هایمان، ما را به غربت لهجه‌ ها برده است
کسی باید از نوار‌های خالی به دنیا بیاید
کسی باید امشب آواز بخواند
کسی باید امشب
با غربت جاده‌ ها و لهجه‌ ها
به قبیله بی چتر برگردد
ما همه از یک گلوی پر از ترانه رها شده‌ ایم
فقط سکوت‌ هایمان ما را به غربت چشم‌ ها برده است
کسی باید امشب نخستین ترانه را به یاد آورد

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسرین
نویسنده، مترجم و علاقه مند به موضوعات سبک زندگی، فرهنگ و هنر و سرگرمی