شعر سپید چیست؟
شعر سپید یا شعر شاملویی گونه ای از شعر نو فارسی است. قالب شعر در دهه سی شمسی با مجموعه هوای تازه سروده احمد شاملو در ادبیات فارسی ظهور پیدا کرد.
مجموعه زیباترین اشعار سپید در مورد زندگی از شاعران نامی این سبک شعر برای پروفایل، کپشن و استوری!
***
کوه
با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم…
احمد شاملو
******
شعر سپید شاملویی
من،
برای آنکه چیزی از خود به تو بفهمانم،
جز چشم هایم،
چیزی ندارم…
احمد شاملو
*****
سلاخی می گریست
به قناری کوچکی
دل باخته بود!
احمد شاملو
******
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیدهٔ شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
فروغ فرخزاد
******
من
تو را
برای شعر
برنمیگزینم
شعر، مرا
برای تو
برگزیده است
در هشیاری
به سراغت
نمیآیم
هر بار
از سوزش انگشتانم
درمی یابم باز،
نام تو را، مینوشتهام
حسین منزوی
******
مرا دَفنِ سراشیبها کنید که تنها
نَمی از بارانها به من رسد اما
سیلابهاش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم
بیژن الهی
******
دوستت دارم
بی آن که بخواهمت
سالگشتگی ست این؟
که به خود بپیچی ابر وار؟
بغری، بی آن که بباری؟
سال گشتگی ست این؟
که بخواهی اش
بی آن که بیفشاریش؟
سالگشتگی ست این؟
خواستنش تمنای هر رگ
بی آنکه در میان باشد
خواهشی حتی؟
نهایت عاشقی ای ست این؟
آن وعده دیدار در فراسوی پیکرها؟ .
احمد شاملو
******
خانهای آرام و
اشتیاقِ پُرصداقتِ تو
تا نخستین خواننده هر سرودِ تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛
چراکه هر ترانه
فرزندیست که از نوازشِ دستهای گرمِ تو
نطفه بسته است…
میزی و چراغی،
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،
و بوسهای
صله هر سروده نو.
احمد شاملو
******
اشعار سپید کوتاه
بگذار در پناه شب از ماه بار بردارم
بگذار پُر شَوَم
از قطره های کوچک باران
از قلب های رشد نکرده
از حجم کودکان به دنیا نیامده
بگذار پُر شَوَم
شاید که عشق من
گهواره ی تولد عیسای دیگری باشد
فروغ فرخزاد
******
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی…
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
بیژن الهی
******
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود، که صدایم میزد.
پای نی زاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من حرف میزد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه،
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کندم و نشستم، پاها در آب
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ! میچرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایهها میدانند که چه تابستانی است
سایههایی بی لک
گوشهای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا میخواند.»
سهراب سپهری
******
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ
زندگی باید کرد
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید رویید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم
روزگارت آرام
سهراب سپهری
******
دست بکش به حروفِ جویده
به رگ های متروک
تا بیرون بزنم طیف طیف از منشورِ پنجره
بر گیلاس های امید
******
آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را می زند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید تو
چه دردی را تحمل کردی تا با او
همقدم باشی …
******
راست می گفتند
همیشه زودتر از آن که بیندیشی اتفاق می افتد
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
زمانی که از دست می رفت
و پاهای خسته ام توان دویدن نداشت
چشم می گشودم همه رفته بودند
مثل “بامدادی” که گذشت
و دیر فهمیدم که دیگر شب است
” بامداد” رفت
رفت تا تنهایی ماه را حس کنی
شکیبایی درخت را
و استواری کوه را
من به همه چیز این دنیا دیر رسیدم
به حس لهجه “بامداد “و شور شکفتن عشق
در واژه واژه کلامش که چه زیبا می گفت
“من درد مشترکم “مرا فریاد کن.
فریدون مشیری
******
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود
هراس من
باری همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد..
******
حس میکنم
نیش ستاره را
در چشمم
طعم ستاره را
در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را
در جانم
منوچهر آتشی
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید