گلچین ناب ترین اشعار سپید عاشقانه و زیبا از شاعران معروف این سبک شعر برای پروفایل، کپشن و استوری!
***
و جز اینم هنری نیست
که آشیان تو باشم …
******
شعر سپید عاشقانه کوتاه
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم . . .
فروغ فرخزاد
******
ساعت چهارِ نیمهشب است
و قبول دارم این جمله، شروع مناسبی برای یک شعر عاشقانه نیست
اما طوری از خواب پریدهام
که ناچارم بگویم دوستت دارم
که ساعت چهارِ نیمهشب است
که هیچوقت، هیچجای دنیا هیچ ساعتی
به این شدت چهارِ نیمهشب نبوده است
******
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی…
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
بیژن الهی
******
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب میسپارم
کامران رسولزاده
******
دوست داشتنت
پیراهن من است
میپوشم و از یاد می برم
که جهان جای غمگینی ست
مژگان عباسلو
******
اشعار عاشقانه سپید
تو مثل لاله پیش از طلوع دامنه ها
که سر به صخره گذارد٬
غریبی و پاکی
ترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی
منوچهر آتشی
******
کاش می آمدی و
میشدی چراغ تک به تک خانه های
این پیرهن چهارخانه
******
تو
رنگ میدهی
به لباسی که می پوشی
بو می دهی
به عطری که می زنی
معنا میدهی
به کلمه های بی ربطی
که شعرهای من می شوند
ساره دستاران
******
سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!
مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!
فریدون مشیری
******
شعر سپید عاشقانه شاملو
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم میکند…
احمد شاملو
******
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.
تو را صدا کردم
در تاریکترینِ شبها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دستهایت برایِ دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم.
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را
بازیافتم.
در من شک لانه کرده بود.
دستهای تو، چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم
من یقین کردم
یقین را، چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم.
در دامانت که گهوارهی رؤیاهایم بود؛
و لبخندِ آن زمانی، به لبهایم برگشت.
با تنت برای تنام لالا گفتی.
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دستهای تو اطمینانبخش بود
بدی، تاریکیست
شبها جنایتکارند ای دلاویزِ من ای یقین!
من با بدی قهرم
و تو را بهسانِ روزی بزرگ آواز میخوانم.
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم.
از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
انسان سرچشمهی دریاهاست.
احمد شاملو
******
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود.
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من دردِ مشترکم
مرا فریاد کن.
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستانِ من آشناست.
در خلوتِ روشن با تو گریستهام
برایِ خاطرِ زندگان،
و در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترینِ سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند.
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بهسانِ ابر که با توفان
بهسانِ علف که با صحرا
بهسانِ باران که با دریا
بهسانِ پرنده که با بهار
بهسانِ درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
احمد شاملو
******
اشعار سپید احساسی و عاشقانه
بوی تو
بوی دستهای خداست
که گلهایش را کاشته،
به خانهی خود میرود.
بوی تو
بوی کفش تازه
در سن بلوغ است
وقتی که از مغازه قدم بیرون میگذاریم.
تو که پیش منی
آفتاب انگار شوخیاش گرفته
زیر پیرهنم میدود
ماه انگار شوخیاش گرفته
و همین الان است که بیاید پایین
با ما بازی کند.
تو که با منی
صبحانهی من لیوانی کهکشان شیری است
و تکههای تازه رعد و برق در بشقابم برق میزند.
دیگر بس است
بیا به همان روزها برگردیم
روزهایی که
به جای پرسه زدن در خیابانهادر اتاق خالیمان پر و بال میزدیم
و هر وعده غذا
خندهای سیر
از ته دل بود.
بیا به همان روزها برگردیم
بیادر ملافهی خوش عطری بپیچیم
و تا روز محال
از معرکه بیرون نیاییم!
فکر میکنم که فکر بدی نباشد.
شمس لنگرودی
******
چه شغل عجیبی !
شروع هفته تو را می بینم
باقی هفته
به خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم
شمس لنگرودی
******
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می بافتند کولی های جادو گیسوی شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشیدِ فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترا از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
و گر بختم کند یاری
در آغوش تو ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام
شب خاموش
راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است . . .
فریدون مشیری
******
هی فکر میکنم
مخصوصا به تو فکر میکنم
آنقدر فکر میکنم
که یادم میرود به چه فکر میکنم
به تو فکر میکنم
مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید
به تو فکر میکنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعر
به تو فکر میکنم
مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت
به تو فکر میکنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش و مثل زندان به زندگی
به تو فکر میکنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
به تو فکر میکنم
مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب
به تو فکر میکنم
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود
حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش
سیدعلی صالحی
******
میان آفتاب های همیشه
زیبائی تو
لنگری ست
نگاهت شکست ستمگری ست
و چشمانت با من گفتند
که فردا
روز دیگری ست
احمد شاملو
******
تو عاشقانهترین نام
و جاودانهترین یادی
تو از تبار بهاری تو باز میگردی
تو آن یگانهترین رازی ای یگانهترین
تو جاودانهترینی
برای آنکه نمیداند
برای آنکه نمیخواهد
برای آنکه نمیداند و نمیخواهد
تو بینشانهترین باش
ای یگانهترین
محمود مشرف آزادتهرانی
******
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش!
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده های تو دل بسته است
شمس لنگرودی
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید