گلچینی از بهترین اشعار زیبا در مورد طلوع خورشید و آفتاب از شاعران معروف برای استفاده در کپشن، پست و استوری اینستاگرام
***
نشستهام مُتِرَصِّد که از دریچهی صبح
مگر طلوع کند آفتابِ روزِ وصال
خواجوی کرمانی
******
شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشینه فراموش کنیم
شهریار
******
ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیدهست
ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیدهست.
******
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی
سعدی
******
شعر طلوع آفتاب
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
حافظ
******
افسرده مانده ام به امید طلوع صبح
شاید شبی سحر بشود انتظار من
******
بی گاه شد بی گاه شد خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد
مولانا
******
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهرهی تو از آن دلگشاتر است
******
خوش به حال من و دریا و طلوع و خورشید
و چه بیذوق جهانی که مرا با تو ندید
محمدعلی بهمنی
******
شعر نو در مورد طلوع خورشید
هر روز
قبل از خورشید
در من طلوع میکنی
تا صبحم بخیر شود
علیرضا اسفندیاری
******
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی
همچنان که شادیاش
طلوع همه آفتابهاست
احمد شاملو
******
عشق تو انتظار را به من آموخت
و من سالهاست منتظر کسی هستم
که خورشید هر صبح از چشمهای او طلوع میکند…
محمد شیرینزاده
******
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
سهراب سپهری
******
رسیدهام به تو
اما هنوز دلتنگاَم
انگار به اشتباه،
جای طلوع
در غروبِ چشمهایت
فرود آمده باشم
رضا کاظمی
******
نمیدانم
میآمدی یا میرفتی
عبورت، حضوری ماندگار بود
خورشید از پشت
پلکهایت درخشید
و در ادامه راهم
طلوع کردی!
فریال معین
******
شعر عاشقانه طلوع خورشید
آن قدر دوستت دارم
كه خودم هم نمی دانم
چقدر دوستت دارم
هر بار که می پرسی، چقدر؟!
با خودم فکر می کنم
دریا چطور حساب
موج هایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست می دهد؟!
ابر ها چه می دانند
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من چطور بگویم که
چقدر دوستت دارم…
نزار قبانی
******
آفتاب را
پشت دروازه ی شب
منتظر نشانده ام
و طلوع را
به دیداری عاشقانه دعوت کرده ام
******
لکه ی ماه وُ،
قطره قطره ستاره-
روی پیراهنِ شب پاشید.
من اما؛
به طلوع خورشید می اندیشم
که سحرگاهان،
پیرهنِ شب بدراند!.
******
در آن سوی دنیا زاده شده بودی
دور بودی
مثل تمام آرزوها
و ریلها
در مه زنگ زده بودند
هیچ قطاری حاضر نبود
مرا به تو برساند
من به تو نرسیدم
من به حرفی تازه در عشق نرسیدم
و در ادامه خوابهای من
هرگز خورشیدی طلوع نکرد
رسول یونان
******
آفتاب را
پشت دروازه شب
منتظر نشاندهام
و طلوع را
به دیداری عاشقانه دعوت کردهام
امشب
چقدر ستاره میپاشد بر آسمان دلم
و صبح که بیاید
حتما تو در آغوش منی
سارا قبادی
******
چه کسی می داند ، که در این شهر شلوغ
وادی عشق کجاست ؟
چه کسی می داند ، در میان آدمکهای غریب
ساقی عشق کجاست ؟
دیده ات را بگشا ، چه کسی می داند
عاقبت بر سر راه ، بر تنِ خسته ی پر زخم مسیر
مقصدِ عشق کجاست ؟
کاش در میانِ این همه دلواپسی
با طلوع خورشید ، در میانِ یک بغل دلخستگی
می شد از خویشتنِ خویش گذشت
******
از دیده خونِ دل همه بر رویِ ما رَوَد
بر رویِ ما ز دیده چه گویم چهها رَوَد
ما در درونِ سینه هوایی نهفتهایم
بر باد اگر رَوَد دلِ ما زان هوا رود
خورشیدِ خاوری کُنَد از رَشک جامه چاک
گر ماهِ مِهرپرورِ من در قبا رود
بر خاکِ راهِ یار نهادیم رویِ خویش
بر رویِ ما رواست اگر آشنا رود
سیل است آبِ دیده و هر کس که بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بُوَد هم ز جا رود
ما را به آبِ دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سرِ کویش چرا رود
حافظ به کوی میکده دایم به صدقِ دل
چون صوفیانِ صومعه دار از صفا رود
حافظ
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید