گزیده زیباترین اشعار سعید بیابانکی

اشعار زیبای سعید بیابانکی
اشعار زیبای سعید بیابانکی

گلچینی از بهترین شعرهای سعید بیابانکی (اشعار طنز، مذهبی و تک بیت های زیبا) برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام

***

مستی به شکستن سبویی بند است
هستی به بریدن گلویی بند است

گیسو مفشان ،توبه ی ما را مشکن
چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!

******

تک بیت های سعید بیابانکی

بجز هوای تو و شانه های آرامت
برای گریه مگر جای دیگری هم هست؟

******

خیال می‌کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است

******

مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم
خبررسان خبرهای ناگوار شدند

خبر درشت، خبر سنگدل، خبر اين بود:
پرنده‌ها همه در آسمان غبار شدند…

******

خورده است ولی غیر ارادی خورده است
از شدت غم ز فرط شادی خورده است
افتاده زمین و بر نمی خیزد… وای
این تاک گمان کنم زیادی خورده است

******

شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت

******

هر چند که دل به شعر من باخته ای
افسوس مرا هنوز نشناخته ای

این روح ترانه جوش پنهان در من
ای دوست تویی که پوست انداخته ای

******

عمری گذشت و ساخته‌ام با نداشتن
ای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم

******

اشعار زیبای سعید بیابانکی

دستی برآر و مثل اناری مرا بچین
ترسم که انتظار کند دانه دانه ام

******

هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو

******

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

******

از غیر تو بی نیاز کردند مرا
با عشق تو هم تراز کردند مرا
تا فاش شود فقط تو در قلب منی
جراحی قلب باز کردند مرا

******

رفتی و آسمان به‌حرف آمد
تو نبودی چقدر برف آمد…

******

اشعار سپید سعید بیابانکی

ناگهان
شیشه‌های خانه بی غبار شد
آسمان نفس کشید
دشت بی قرار شد
بهار شد!

******

زمین
دهان باز کرده و چاک چاک می‌خندد
نخل‌ها می‌رقصند
بسطامی می‌خواند
چیزی نمانده این خانه هم
بزند زیر آوار

******

هروقت
توپ خورشید
از این کوه به آن کوه پرتاب می‌شود
ماه گل می‌کند

******

نه رودخانه‌ای در کار است
نه قزل‌آلایی
نه پرنده‌ای

دهان «خواجو»
همچنان باز است!

******

به دنبالت می گردم
سنگ تا سنگ
گور تا گور
چه بی خیال آرمیده ای
در سلول انفرادی ات بهرام !
هنوز هم گورهای این بیابان
زندانی اند در پیراهن های راه راهشان
برخیز
به رگبارشان ببند
تا بیارامند در گورهای دستجمعی

******

شهر من !
که چند لکه ابر تیره روز بی حیا
آسمان آبی تو را
لکه دار کرده اند
شهر من !
که باغ های سیب و سبری و گلابی تو را
عده ای تبر به دست
سوگوار کرده اند

گرچه دورم از تو دور
شک ندارم این که مردم نجیب تو
از تو دل نمی کنند
شک ندارم این که باغ های سیب تو
نام روشن تو را
در جهان دوباره می پراکنند

شک ندارم این که کوه ها دوباره هیبت تورا
شکوهمند می کنند
شک ندارم این که مردهای مرد
باز هم تو را
سربلند می کنند

کوه سرد سر به زیری ات
قطره قطره آب می شود
شهر من بخند وباز هم بخند
شک ندارم این که :
آفتاب می شود ….

******

غزلیات و اشعار بلند سعید بیابانکی

خیال می‌کنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است

همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است

همین که می‌رود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است

چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نانْ شعر و بوی نانْ شعر است

تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که می‌چکد از چشم آسمان شعر است

از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر می‌رسد خزان شعر است

به گوشه گوشه شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است

خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است

******

بیرحمی است این که نخواهی ببینمت
میدانم این که چشم به راهی ببینمت

گیسوی خویش را یله کن بافه بافه کن
تا صاف تر میان سیاهی ببینمت

در شام من ستاره ی دنباله دار باش
چرخی بزن که نامتناهی ببینمت

در چاه سینه ای دل غافل چه میکنی
بیرون بیا کبوتر چاهی ببینمت

در غرفه های نقش جهان چون صدا بپیچ
تا در شکوه و شوکت شاهی ببینمت

چندی است خو گرفته دلم با ندیدنت
عمری نمانده است الهی ببینمت

******

عاشقانه های سعید بیابانکی

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

******

گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟

غزل برای تو سر می‌بُرم، عزیزترین!
اگر شبانه بیایی به میهمانی من

چنین که بوی تنت در رواق‌ها جاری ست
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من؟

عجب حکایت تلخی ست نا امید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من؟

در این تغزّل کوچک، سرودمت ای خوب
خدا کند که بخندی به ناتوانی من

به پای بوس تو آیینه دستچین کردم
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من؟

******

هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو

بهار آمده با لاله های سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو

چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو؟

هم او که نامه برایت نوشت با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو

دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخم های کاری تو

به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو

******

شعر سعید بیابانکی درباره مادر

یادش به خیر دست دعایی که داشتم
تسبیح و جانماز و خدایی که داشتم

دل نه، کویر زخمی فریاد بود و عشق
یادش به خیر کرب و بلایی که داشتم

ای دل به یاد بخت سپیدی که داشتی
می پیچمت به شال عزایی که داشتم

دست مرا بگیر و بلندم کن ای غزل
یک لحظه باش جای عصایی که داشتم

ای آسمان دریچه ی نوری به من ببخش
امشب به یاد پنجره هایی که داشتم

این جاده ها کدام به آن خسته می رسند
مادر کجاست قبله نمایی که داشتم؟

دادم تو را به خسته ترین عابر زمین
مثل سمند نعل طلایی که داشتم

******

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید:
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

معاونی که مشاور شده است می داند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت: ژاژ خاییدن

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن …

بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن

خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن … “مشاییدن”

صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو:
که آزموده خطا بود آزماییدن

تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن!

******

اشعار معروف سعید بیابانکی

خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد

چه سال‌ها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان، چه می‌شود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد

خدای من! دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد

******

اي نم نم باران چه خبر آن سوي پرچین
از مزرعه ي گندم و صحرايُ پر از چین

اينجا همه لب تشنه ي يک جرعه بهارند
اي باد بهاری چه خبر از ده پايین؟

اي شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب
لختي سر راحت بگذاريم به بالین

تا مثل غزل فاش شوم بر در و ديوار
اي کاش که صد تکّه شوي اي دل خونین

بر جامه ي من بوي تو جا مانده از آن شب
عمري است که مي ترسم از اين باد خبرچین

هر روز هوالباقي و باقي همه ديوار
نفرين به تو اي کوچه ي نفرين شده، نفرين

هان کیست که می آید و شهنامه و یاهو
انداخته بر شانه و جا داده به خورجین

اين مرد که کشکولش، سرشار ترانه است
اين مرد که آورده هزاران گل آمین

شايد که ببارند بر اين کوچه، ملائک
شايد بگريزند از اين خانه، شیاطین

نّقال نشسته است کناري و سیاوش
آرام فرو مي چکد از پرده ي چرمین

******

شعر سعید بیابانکی در مورد شهدا

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم – نان در آوردیم –
برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم۱
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسیم
نویسنده و طراح گرافیک سایت، علاقه مند به فتوشاپ، نویسندگی و سئو