گزیده ای از بهترین اشعار معروف انوری [عارفانه و زیبا!]

بهترین اشعار زیبا از انوری ابیوردی
بهترین اشعار زیبا از انوری ابیوردی

گلچینی از زیباترین دیوان اشعار اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف به انوری ابیوردی شاعر و دانشمند ایرانی برای کپشن، استوری و پروفایل

***

شعر کوتاه از انوری

عاشقی چیست؟
_مبتلا بودن

******

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی…

******

در همه عالم وفاداری کجاست

******

بیا ای جان، بیا ای جان، بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد، نباشی یک نفس ما را

******

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما

******

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی…

******

مرا دانی که بی‌تو حال چونست
به هر مژگان هزاران قطره خونست

******

جان در تن من چه کار دارد بی‌تو…

******

از بس که کشیدم از تو بیداد
از دست تو آمدم به فریاد

******

عمر بی‌تو به سر چگونه برم
که همی بی‌تو روز و شب شمرم

******

عشق تو قضای آسمانست
وصــل تـــو بقای جـــاودانست

******

بهترین رباعیات انوری

ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست…

******

دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست
گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست

******

این دل چو شب جوانی و راحت و تاب
از روی سپیده‌دم برافکند نقاب
بیدار شو این باقی شب را دریاب
ای بس که بجویی و نیابیش به خواب

******

آخر ز تو چون روی به خون تر دارم
در عشق ز هیچ روی باور دارم
بردار ز روی پرده ورنه پس از این
من پرده ز روی راز دل بردارم

******

جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست
وامروز که نومید شد از وصل تو چست
در صبر زد آن دست کز امید بشست

******

شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
پایی از غم در رکاب آورده‌ام
بیش از این اسب جفا را زین مکن……

******

با آنکه دلم در غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم یارب
هجرانش چنین است وصالش چونست

******

ای دل ز وصال تو نشانی دارم
وی جان ز فراق تو امانی دارم
بیچاره تنم همه جهان داشت به تو
و اکنون به هزار حیله جانی دارم

******

باغیست چو نوبهار از رنگ خزان
عیشی که به عمرها توان گفت از آن
یاران همه انگشت زنان گرد رزان
من در غم تو نشسته انگشت‌گزان

******

ای گشته ضمیر چون بهشت از یادت
انگیخته دولت جهان دل شادت
ای روز جهان مبارک از دولت تو
روز نو و سال نو مبارک بادت

******

غزل های عاشقانه انوری

یارب چه بلا که عشق یارست
زو عقل به درد و جان فکارست

دل برد و جمال کرد پنهان
فریاد که ظلم آشکارست

گر جان منست ازو به جانم
من هیچ ندانم این چکارست

ناید بر من خیال او هیچ
وین هم ز خلاف روزگارست

کارم چو نگار نیست با او
زان بر رخ من ز خون نگارست

زو هیچ شمار برنگیرم
زیرا که جفاش بی‌شمارست

******

چه نازست آنکه اندر سر گرفتی؟
به یکباره دل از ما برگرفتی

ترا گفتم که با من آشتی‌کن
رهاکرده، رهی دیگر گرفتی

دریغ آن دوستی! با من به‌یکبار
شدی در جنگ و خشم از سرگرفتی

مرا در پای غم کُشتیّ و رفتی
هوای دیگری در سر گرفتی

******

ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحت فزای هرکس محنت رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

هر چند در کمینه نامه همی نیرزم
در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو

هر کس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟

******

جانا به غریبستان چندین بنماند کس
باز آی که در غربت قدر تو نداند کس

صد نامه فرستادم یک نامهٔ تو نامد
گویی خبر عاشق هرگز نرساند کس

در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد
در پیش سواران خر هرگز بنراند کس

هر کو ز می وصلت یک جام بیاشامد
تا زنده بود او را هشیار نخواند کس

******

بیا ای جان بیا ای جان بیا فریاد رس ما را
چو ما را یک نفس باشد نباشی یک نفس ما را

ز عشقت گرچه با دردیم و در هجرانت اندر غم
وز عشق تو نه بس باشد ز هجران تو بس ما را

کم از یک دم زدن ما را اگر در دیده خواب آید
غم عشقت بجنباند به گوش اندر جرس ما را

لبت چون چشمه نوش است و ما اندر هوس مانده
که بر وصل لبت یک روز باشد دسترس ما را

به آب چشمهٔ حیوان حیاتی انوری را ده
که اندر آتش عشقت بکشتی زین هوس ما را

******

تا دل مسکین من در کار توست
آرزوی جـــــان مـــن دیــــدار توسـت

جــان و دل در کـــار تــــــو کـــردم فـــدا
کــــار مـن ایـــن بــود دیگـــر کــــار توست

با تـــو نتـــوان کــــرد دســـــت انــدر کمــر
هـــرچه خــواهی کـن که دولت یار توست

دل تــــــرا دادم وگــــر جـــان بایـــدت
هـــم فـــدای لعـــل شکـــربار توســت

شایدم گر جان و دل از دست رفت
ایمنـم دادی که در زنهار توست

******

دست در وصل یار می‌نرسد
جز غمم زان نگار می‌نرسد

عشق را گرچه آستانه بسیست
هیچ در انتظار می‌نرسد

از شمار وصال دوست مرا
جز غم بی‌شمار می‌نرسد

در غم هجر صبر من برسید
دل به مقصود کار می‌نرسد

چند در انتظار خواهی ماند
خبر وصل یار می‌نرسد

******

ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

چون آرزوی تنگ‌دلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ‌دلان زود برفتی

زان پیش که در باغ وصال تو دل من
از داغ فراق تو برآسود برفتی

ناگشته من از بند تو آزاد بجستی
ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی

آهنگ به جان من دلسوخته کردی
چون در دل من عشق بیفزود برفتی

******

در هر طرفی اگرچه یاری دگرست
واندر هر گوشه غمگساری دگرست

در سر ز غمت مرا خماری دگرست
معشوقه تویی و عشق کاری دگرست

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسیم
نویسنده و طراح گرافیک سایت، علاقه مند به فتوشاپ، نویسندگی و سئو