گلچینی از زیباترین شعرهای ناب و عاشقانه پل الوار شاعر فرانسوی که بیشتر توسط احمد شاملو به فارسی ترجمه شده اند.
***
شب همیشه به تمامی شب نیست
چرا که من میگویم
چرا که من میدانم
که همیشه،
در اوج غم،
یک پنجره باز است
پنجرهای روشن
و همیشه هست
******
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز
******
شب هیچگاه کامل نیست
همیشه چون این را میگویم و تاکید میکنم
در انتهای اندوه پنجرهی بازی هست
پنجرهی روشنی.
همیشه رویای شبزندهداری هست
و میلی که باید بر آورده شود،
گرسنهگییی که باید فرونشیند
یکی دلِ بخشنده
یکی دست که درازشده، دستی گشوده
چشمانی منتظر
یکی زندگی
زندگییی که انسان با دیگراناش قسمت کند…
******
رو به رو را نگاه کردم
میان جماعت تو را دیدم
میان سنبلهها
زیر تک درختی تو را دیدم
در انتهای هر سفر
در عمق هر عذاب
در انتهای هر خنده
سر برآورده از آتش و آب
تابستان و زمستان ، تو را دیدم
در خانه
در رویا
در آغوشم تو را دیدم
ترکت نخواهم کرد
******
تو را فراسوی انتظار میخواهم
آن سوتر از خودم
و آنقدر دوستت دارم
که دیگر نمیدانم
از ما دو تن
کدام یک غایب است !
******
تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بدشگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
******
بیدار شو
تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده
تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم
******
من سرانجام جاده را سد می كنم
با سیل رویاهای ناگزیر
و سرانجام خویش را دوباره پیدامی كنم
آری
جهان از آن ما خواهد بود
******
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
******
زخمی بر او بزن
عمیق تر از انزوا
******
آه ای قلب محزون من
دیدی که چگونه سودا رنگ شعر گرفت
دیدی که جغرافیای فاصله را
چگونه با نوازش نگاهی می شود طی کرد
و نادیده گرفت
دیدی که دردهای کهنه را
چگونه با ترنمی می شود به یکباره فراموش کرد
دیدی که آزادی لحظه ناب سرسپردن است
دیدی که عشق یک اتفاق نیست
قرار قبلی است
مثل یک تفاهم ازلی
از ازل بوده
و تا ابد ادامه خواهد داشت
******
مرا توان بودنست بیهیچ سرنوشت
میان یخچه و شبنم
میان نسیان و حضور…
******
روی دفترهای تابستانی ام
روی میز تحریرم، روی درختان
روی ماسه، روی برف
نام تو را می نویسم
روی همهی برگ های خوانده شده
روی همهی برگ های سفید
روی سنگ، خون، کاغذ یا خاکستر
نام تو را می نویسم
روی تصویرهای طلایی
روی سلاح جنگاوران
روی تاج پادشاهان
نام تو را می نویسم
روی جنگل و کویر
روی آشیانه، روی گل های طاووسی
روی پژواک کودکی ام
نام تو را می نویسم
روی کشتزاران، روی افق
بر بال های پرندگان
بر آسیاب سایه ها
نام تو را می نویسم
بر هر دم سحرگاهی
روی دریا، روی قایق ها
بر کوهسار سرکش
نام تو را می نویسم
روی چراغی که روشن می شود
روی چراغی که خاموش می شود
روی خانه های به هم پیوسته
نام تو را می نویسم
روی شیشهی شگفتی ها
روی لبان هشیار
دست بر فراز سکوت
نام تو را می نویسم
بر پناهگاههای ویران گشته ام
روی فانوس ها دریایی فروریخته ام
روی دیوارهای دلتنگی ام
نام تو را می نویسم
و با تو یک واژه
زندگی ام را دیگربار می آغازم
من زاده شدم
تا تو را بشناسم
تا تو را بنامم …
******
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم.
******
تنها
می توانستم بی تو زندگی کنم.
تنها زندگی کنم.
کیست که این گونه می گوید؟
کیست که می تواند تنها
بی تو زندگی کند؟
این کیست؟
بودن به رغم همه
بودن به رغم خویش
شب از نیمه گذشته است
چون توده ای بلور
با شب یگانه می شوم.
******
دیدی که دردهای کهنه را
چگونه با ترنمی
می شود به یکباره فراموش کرد
******
محبوب من
سپیده که سر بزند
شاید در این بیشه زار خزان زده گلی بروید
نظیر آنچه در بهار دلبستگیام رویید
محبوب من
بگذر ز من
ورق بزن مرا و به آفتاب فردا بیندیش
که برای تو طلوع میکند
******
تو را می جویم فراتر از انتظار
فراتر از خودِ خویشتنم
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم
کدامیک از ما غایب است
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید