زندگی نامه گالیله

گالیله که بود و چه کرد؟
گالیله در سال 1564 در پیزای ایتالیا به دنیا آمد. پدر او یک موسیقیدان بود.گالیله قرار بود کشیش شود، اما سر از دانشکده پزشکی پیزا درآورد. به خاطر مشکلات مالی بعد از 4 سال ترک تحصیل کرد و علایق اصلی خود یعنی مکانیک و ریاضی را پی گرفت. در 25 سالگی به درجه استادی ریاضیات دانشگاه پیزا رسید و بعد استاد ریاضیات پادوآ شد.

داستانی که احتمالا واقعیت ندارد: آزمایش رها کردن وزنه سبک و سنگین از برج پیزا

به احتمال زیاد، در مورد آزمایش رها کردن وزنه سبک سنگین توسط گالیله، برای اثبات بی‌تأثیری وزن بر شتاب سقوط اجسام را یا خوانده‌اید یا کارتون‌هایش را زمانی در کودکی‌تان دیده‌اید. اما خیلی‌ها تردید دارند که چنین آزمایشی انجام شده باشد. چرا؟

چون گالیله به یاری تخیلی و استدلال خود اصلا نیازی به این آزمایش نداشت. استدلال او بسیار درخشان است:

در خیال یک جسم سبک و سنگین را با ریسمانی به هم ببندید. حالا این سؤال را مطرح می‌کنیم که حضور جسم سبک، حرکت جسم سنگین را کند می‌کند یا تند؟

بر پایه باورهای ارسطویی آن دوره، حضور جسم سبک از طریق اعمال کشش روی ریسمانع باید باعث کندی حرکت جسم سنگین شود.

اما از سویی وقتی این دو جسم را بسته‌ایم، در واقع مجموعه‌ای داریم که سنگین‌تر است و باید جسم ترکیبی، تندتر از جسم سنگین سقوط کند.

پس اینجاست که به یک تناقض منطقی می‌رسیم یعنی جسم سبک در آن واحد هم باعث کندی و هم تندی حرکت جسم سنگین می‌شود.

پس می‌شود استدلال کرد که سنگین یا سبک بودن اجسام، تأثیری روی شتاب یا زمان سقوط اجسام ندارد.

گالیله
گالیله

محاکمه و توبه مشهور

در تاریخ 22 ژوئن 1633، گالیلئو گالیئی (گالیله) شصت‌‌‌‌‌‌ونه‌‌‌‌‌‌ساله، با روپوش سفید ویژه‌‌‌‌‌‌ی توبه‌‌‌‌‌‌کاران، به تالار بزرگ می‌‌‌‌‌‌نروا (Minerva) در روم وارد می‌‌‌‌‌‌شود. او به دستور قاطع و مؤکد پاپ اروین هشتم، در برابر دادگاه تفتیش عقاید مجمع روحانیت «بارگاه مقدس» با شرکت ده کاردینال انتصابی، احضار شده است.

از دیدگاه زبان نوین دوران او، «احضارشدن»، واژه‌‌‌‌‌‌ای بسیار معنادار بوده است، چرا که با توجه به بار معنایی آن، گالیله بایستی به حکم صادرشده، بدون هرگونه مقاومت و مباحثه‌‌‌‌‌‌ی مقدماتی تن در دهد. او از شش ماه پیش در رم، زندانی شده است. مقام‌‌‌‌‌‌های دون‌‌‌‌‌‌پایه‌‌‌‌‌‌ی تفتیش عقاید (انگیزاسیون) به گالیله القاء می‌‌‌‌‌‌کنند که عقاید خود را انکار کند. در ضمن او را از دیدار دوستش، پاپ و یا دوست دیگرش که کاردینال بود، بازمی‌‌‌‌‌‌دارند. در واقع او را از تماس با عزیزترین همکارانش محروم کرده‌‌‌‌‌‌اند.

گالیله خشمگین می‌‌‌‌‌‌شود، تن نمی‌‌‌‌‌‌دهد، به عبث می‌‌‌‌‌‌کوشد تا مباحثه‌‌‌‌‌‌ای جدلی با مفتریان خویش به راه بیندازد، ولی نسبت به موضوع پیچیده‌‌‌‌‌‌ای که پیش آمده و سرنوشت او را رقم زده است، بی‌‌‌‌‌‌اطلاع می‌‌‌‌‌‌ماند. وی هرگز داوران خویش را پیش از 22 ژوئن نخواهد دید، دادگاهی عادلانه و راستین نخواهد داشت و هرگز این فرصت را پیدا نخواهد کرد تا هوش و دانش شگفت‌‌‌‌‌‌انگیز خویش را -که بیش از سی سال بسیاری از اصحاب کلیسا را افسون کرده و حتی رام ساخته است- نشان دهد.

گالیله
گالیله

گالیله در آن‌‌‌‌‌‌جا ایستاده است، در برابر دادگاه تفتیش عقاید، زانو زده است، معذب، رنگ‌‌‌‌‌‌پریده و خاموش؛ به توبه‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌ای خوفناک گوش فرا می‌‌‌‌‌‌دهد. بیان‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌ای که به ظاهر باید خودش نوشته باشد؛ اما در واقع، برای نخستین بار از متن آن آگاه می‌‌‌‌‌‌شود، چرا که دیگری آن را به نگارش درآورده است:

«من گالیلئو گالیلئی، شصت‌‌‌‌‌‌ونه‌‌‌‌‌‌ساله، پسر «وین چنزو گالیلئی» از فلورانس، شخصا در این دادگاه و در برابر شما کاردینال‌‌‌‌‌‌های بلندمرتبه و والامقام و مفتشان بزرگ سراسر قلمرو مسیحیت علیه یک انحراف ارتدادآمیز با چشمانی دوخته بر انجیل‌‌‌‌‌‌های بسیار مقدس که با دستان خویش لمس می‌‌‌‌‌‌کنم، حاضر شده‌‌‌‌‌‌ام.

سوگند می‌‌‌‌‌‌خورم که به هر آن‌‌‌‌‌‌چه کلیسای مقدس کاتولیک رمی و با الهام از حواریون، حقیقت می‌‌‌‌‌‌شمارد، تبلیغ می‌‌‌‌‌‌کند و تعلیم می‌‌‌‌‌‌دهد، همواره باور داشته‌‌‌‌‌‌ام، اکنون نیز باور دارم و به لطف خدا در آینده نیز هم‌‌‌‌‌‌چنان باور خواهم داشت.

ولی پس از این‌‌‌‌‌‌که بارگاه مقدس، به‌‌‌‌‌‌طور رسمی به من اخطار کرد که دیگر به این عقیده‌‌‌‌‌‌ی دروغین باور نداشته باشم که «خورشید مرکز جهان و بی‌‌‌‌‌‌حرکت است و زمین مرکز جهان نبوده و حرکت می‌‌‌‌‌‌کند»، قول می‌‌‌‌‌‌دهم نه به‌‌‌‌‌‌ طور شفاهی یا کتبی، به این دیدگاه غلط پایبند نباشم و از آن دفاع به عمل نیاورم و آن را آموزش ندهم.

پس از آن‌‌‌‌‌‌که به‌‌‌‌‌‌طور رسمی به من اعلام شد که دیدگاه مذکور برخلاف کتاب مقدس است؛ کتابی را که نوشته و به چاپ رسانده‌‌‌‌‌‌ام اصلاح کرده و این دیدگاه را محکوم می‌‌‌‌‌‌کنم و به سود آن برهانی بسیار متقاعدکننده می‌‌‌‌‌‌آورم، بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که هیچ راه‌‌‌‌‌‌حل قطعی به دست دهم؛ از این بابت، بر من به شدت گمان ارتداد رفته است، یعنی گمان این بود که بر آن بوده‌‌‌‌‌‌ام و باور کرده‌‌‌‌‌‌ام که خورشید در مرکز جهان قرار دارد و بی‌‌‌‌‌‌حرکت، زمین در مرکز جهان نیست و حرکت می‌‌‌‌‌‌کند، از همین رو، من که می‌‌‌‌‌‌خواهم در ذهن شما عالی‌‌‌‌‌‌جنابان و هر مسیحی مؤمنی، این سوءظن شدید را که به حق نسبت به من وجود دارد، پاک نمایم، با دلی یک رنگ و بی‌‌‌‌‌‌ریا و با ایمانی صادقانه از خطاها و ارتداد و اقدام دیگری که برخلاف کتاب مقدس باشد، روی برمی‌‌‌‌‌‌گردانم و ابراز انزجار می‌‌‌‌‌‌کنم و سوگند یاد می‌‌‌‌‌‌کنم که در آینده نیز دیگر مطلبی بر زبان نیاورم و به نحو کتبی ادعایی ننمایم که سوءظن مشابهی نسبت به من به وجود آید و اگر برایم پیش آمد که با مرتد یا مظنونی به ارتداد روبه‌‌‌‌‌‌رو شوم، او را در این بارگاه مقدس، نزد مفتش یا در حضور ناظم کلیسای محل اقامتم افشا کنم.

و نیز سوگند می‌‌‌‌‌‌خورم و عهد می‌‌‌‌‌‌کنم که کیفرهایی را که از جانب این بارگاه مقدس برای من مقرر شده یا خواهد شد، به جان بپذیرم و اگر خدای ناخواسته از یکی از عهد و پیمان‌‌‌‌‌‌هایم تخطی کردم به تمامی کیفرها و عِقاب‌‌‌‌‌‌هایی که توسط قوانین مقدس و دیگر قوانین اساسی عام و خاص علیه گمراهان مشابه، مقرر گشته و وضع شده است سر بسپارم. به یاری خداوند و اناجیل مقدس او، که با دستان خود لمس می‌‌‌‌‌‌کنم.

من گالیلئو گالیلئی که با امضای خویش در زیر [این توبه‌‌‌‌‌‌نامه] از عقاید خود روی برتافته‌‌‌‌‌‌ام، سوگند خورده‌‌‌‌‌‌ام، عهد کرده‌‌‌‌‌‌ام و متعهد شده‌‌‌‌‌‌ام بدان‌‌‌‌‌‌گونه که در بالا آمد و به نشانه‌‌‌‌‌‌ی ایمان به آن، و برای این‌‌‌‌‌‌که حقیقت را با دست خویش گواهی کنم، این برگه‌‌‌‌‌‌ی انکار عقاید خود را امضاء نموده‌‌‌‌‌‌ام و آن را کلمه به کلمه برخوانده‌‌‌‌‌‌ام،

در رم، در دِیر می‌‌‌‌‌‌نروا و به تاریخ بیست‌‌‌‌‌‌ودوم ژوئن 1633٫»

ابهام‌زدایی: گالیله هیچگاه ، بعد از اعتراف، عبارت «ولی همچنان می‌چرخد» را زمزمه نکرد!

هیچ سندی نداریم که نشان بدهد که گالیله بعد از قرائت توبه‌نامه خود عبارت مشهور «ولی همچنان می‌چرخد» را زمزمه کرده باشد. در واقع قدیمی‌ترین سندی که به این افسانه اشاره می‌کند، یک قرن بعد از مرگ گالیله ثبت شده است. البته در یک نقاشی که اثر نقاشی اسپانیایی است و یک دهه بعد محاکمه گالیله کشیده شده است، او را در حالی می‌بینیم که با انگشت به عبارت «ولی همچنان می‌چرخد» اشاره می‌کند و شاید این نقاشی، بذر اولیه این افسانه را روی زمین افکنده باشد. در این میان البته تخیل و نیز کنار نیامدن ذهن‌هایی که با تواب شدن گالیله و شهید نشدنش مشکل داشتند، هم در میان هستند. این مصادره به مطلوب تاریخی البته وارد بسیاری ازمقالات، شعرها و نوشته‌ها شده است.

گالیله، گیج و مبهوت از این داوری که نه به فوریت و نه به قاطعیت آن فکر کرده بود، بی‌‌‌‌‌‌اندک اعتراضی برگه را امضاء می‌‌‌‌‌‌کند. آن‌‌‌‌‌‌گاه آهسته دادگاه را ترک می‌‌‌‌‌‌گوید؛ خمیده، لرزان، درهم تکیده با غروری درهم شکسته، غروری افتخارآمیز که به او اجازه داده بود که از سی سال پیش بر ایتالیا، روشن‌‌‌‌‌‌فکری مسلط باشد.

بعدها خبردار می‌‌‌‌‌‌شود که برادرزاده‌‌‌‌‌‌ی پاپ در زمره‌‌‌‌‌‌ی سه کاردینالی بوده است که با حکم مجازات او مخالفت کرده بود؛ ولی در این لحظه او درهم شکسته بود، یعنی پاپ اروین هشتم، دست رد به سینه‌‌‌‌‌‌اش زده بود، همان پاپی که گالیله تصور می‌‌‌‌‌‌کرد می‌‌‌‌‌‌تواند بی‌‌‌‌‌‌پروای کیفر، وی را به چالش بخواند.

محکوم به خانه‌‌‌‌‌‌نشینی در همان حال که با گام‌‌‌‌‌‌هایی کند و آهسته، به خانه‌‌‌‌‌‌اش در فلورانس باز می‌‌‌‌‌‌گشت، خبر به سرعت برق و باد در اروپا منتشر شد. دکارت، وحشت‌‌‌‌‌‌زده انتشار کتابش را که به توضیح جهان، اختصاص داده بود، به حال تعلیق درآورد؛ پروتستان‌‌‌‌‌‌ها شادمان به دانشمندان خویش حق گفتن و نوشتن را ارزانی داشتند و نوشته‌‌‌‌‌‌های محترم‌‌‌‌‌‌ترین اینان یعنی کپلر ریاضی‌‌‌‌‌‌دان امپراتوری را، که به سال 1630 درگذشته بود، از نو قرین شرف و افتخار ساختند.

گالیله این دانشمند محترم و مورد ستایش، در ظرف یک روز، به شهیدی بدل شد. او به افسانه‌‌‌‌‌‌ی قرون و اعصار پای نهاد، برافراشته به‌‌‌‌‌‌سان نماد جاودانه‌‌‌‌‌‌ی راستی در برابر تفرعن، نماد آزادی اندیشه در برابر سانسور، نماد دانش درخشان در برابر باورهای تاریک. دادرسی وی، به‌‌‌‌‌‌سان نمونه‌‌‌‌‌‌ای، مُهر و نشان عدم تساهل و تاریک‌‌‌‌‌‌اندیشی را برای همیشه بر پیشانی کلیسای مقدس کاتولیک کوبیده است.

فهم محاکمه گالیله بدون آگاهی از زمینه‌های اجتماعی و سیاسی حاکم در آن زمان و شخصیت گالیله غیرممکن یا دست کم ناقص است. اگر تنها به معرفی این رویداد اکتفا می‌‌‌‌‌‌کردیم، از پیچیدگی روابط بین کلیسای کاتولیک و علم از هفت قرن پیش چیزی دستگیرمان نمی‌‌‌‌‌‌شد.

قضیه‌‌‌‌‌‌ی گالیله به‌‌‌‌‌‌طور قطع، اقامه‌‌‌‌‌‌ی دعوایی است از سوی یک باور علیه یک علم، از سوی یک تاریک‌‌‌‌‌‌اندیشی جزمی علیه یک نبوغ فکری اصیل، اما محاکمه‌‌‌‌‌‌ی یک مرد علم نیز مطرح است که گستاخی‌‌‌‌‌‌اش بخشی از کلیسا را نومید کرده است، همان بخش که در ابتدا و پیش از آن‌‌‌‌‌‌که پاپ -یار دیرینه و صادق گالیله- به خشم آید، آماده بود که خود را اهل تساهل قلمداد کند.

محاکمه‌‌‌‌‌‌ی گالیله حربه‌‌‌‌‌‌ای نیز به شمار می‌‌‌‌‌‌رفت، حربه‌‌‌‌‌‌ای در میان حربه‌‌‌‌‌‌ای دیگر که پاپ به کار می‌‌‌‌‌‌برد تا با رشد پروتستانتیسم مبارزه کند، پدیده‌‌‌‌‌‌ای که پنهانی، توسط ریشلیو، وزیر اعظم فرانسه پیش از آن‌‌‌‌‌‌که کاردینال کلیسا شود، ترغیب می‌‌‌‌‌‌گردید و اروین هشتم تلاش می‌‌‌‌‌‌کرد که به یاری یک حکم مذهبی پر سر و صدا، اقتدار معنوی و دنیوی خود را که تا حدی ضعیف گشته بود از نو تقویت نماید.

آرمان ژان دو پلسی دو ریشلیو یا کاردینال ریشلیو که در ایران به نام عالیجناب سرخ‌پوش شناخته می‌شود، بزرگ‌زاده، سیاست‌مدار و روحانی فرانسوی بود. وی صدراعظم لویی سیزدهم بود و به عنوان نخستین نخست وزیر به معنای مدرن آن شناخته می‌شود.

گالیله
گالیله

پس قرار بر این است که بر اساس چنین محاکمه‌‌‌‌‌‌ای، موضع جریان‌‌‌‌‌‌های فکری عمده در سرزمین مسیحیت در برابر پیشرفت علمی تعیین گردد، یعنی گرایش‌‌‌‌‌‌های مبهم، ناپایدار و گوناگونی که اغلب و بیشتر سیاسی‌‌‌‌‌‌اند تا مذهبی.

بهتر است ابتدا صحنه‌‌‌‌‌‌ی هر آن‌‌‌‌‌‌چه که بر گالیله رفت زنده کنیم. از زمان ظهور دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها در قرن سیزدهم، کلیسای مقدس با توجه به روابط بین ایمان و معرفت و شاید بیش از هر زمان در دوره‌‌‌‌‌‌ی توماس آکیناس به لرزه و تکان درمی‌‌‌‌‌‌آید:

«تلاش برای درک قوانین طبیعت، همانا تلاش برای درک آثار صُنع خداوندی است و پس به معنای نزدیک‌‌‌‌‌‌شدن به اوست.» بنابراین، جست‌‌‌‌‌‌وجوی دانش، گواهی بر این باور است و علم، متحد ایمان.

این نگرش، نقطه‌‌‌‌‌‌ی مقابل افکار برناره پیش‌‌‌‌‌‌نماز کلرو است که دو سده‌‌‌‌‌‌ی پیش از آن، در برابر آیلار، به تبلیغ و موعظه‌‌‌‌‌‌ی جهالت مؤمنانه می‌‌‌‌‌‌پرداخت. او می‌‌‌‌‌‌گفت:

«ایمان بنا به تعریف، درک‌‌‌‌‌‌نشدنی است، اراده‌‌‌‌‌‌ی خداوند فراتر از قوانین عادی است.»

در این دانشگاه‌‌‌‌‌‌های نوپا که توسط روحانیان پی‌‌‌‌‌‌ریزی شده بودند، و دانشجویان پرجوش و خروش از سراسر اروپا به آن‌‌‌‌‌‌ها وارد می‌‌‌‌‌‌شدند و استادان بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که تفاوتی در نظر گیرند، در بولونیا، آکسفورد یا پاریس درس می‌‌‌‌‌‌دادند و در آن‌‌‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌‌‌پرواترین تأملات روشن‌‌‌‌‌‌فکران نضج می‌‌‌‌‌‌گرفت. مباحثات به خوبی پیش می‌‌‌‌‌‌رفت. به علاوه، این مباحثات، موضوع درس‌‌‌‌‌‌ها و آزمون‌‌‌‌‌‌ها نیز بود.

پس در سراسر اروپا، شبکه‌‌‌‌‌‌ای از دانشگاه‌‌‌‌‌‌های زنده و فعال برقرار شده بود: بولونیا، پاریس، آکسفورد، کمبریج، پادوا، مرن‌‌‌‌‌‌پلیه، هایدل‌‌‌‌‌‌برگ و کوردوا (قرطبه).

هم‌‌‌‌‌‌زمان، کلیسای گوش به زنگ، سامان‌‌‌‌‌‌یافته گرداگرد اسقفانی اغلب فاضل و فرهیخته باقی و برقرار بود؛ اصحاب کلیسا تصور می‌‌‌‌‌‌کردند که می‌‌‌‌‌‌توانند انحرافات مکتبی را به برکت پیچ‌‌‌‌‌‌ و خم‌‌‌‌‌‌های استدلالی و با دعوت دائم به نظم و انضباط مهار نمایند و این کار کم و بیش آسان پیش می‌‌‌‌‌‌رفت و به‌‌‌‌‌‌رغم جوشش نظریه‌‌‌‌‌‌ها نزد استادان برجسته‌‌‌‌‌‌ی دانشگاهی، تکریم خداوند و (در مقیاسی محدودتر) تکریم متون مقدس به صورت قاعده باقی مانده بود. در پی قرائت دوباره‌‌‌‌‌‌ی آثار ارسطو از سوی ابن رشد که توماس آکیناس آن‌‌‌‌‌‌ها را اقتباس نموده بود، ارسطو موضع خود را هم‌‌‌‌‌‌چون مرجعی علمی و نیز فلسفی، به‌‌‌‌‌‌ گونه‌‌‌‌‌‌ای جهان‌‌‌‌‌‌گیر و کم و بیش مذهبی، به کرسی نشانده بود .

چاپ و نهضت اصلاح دینی کلیسا را نگران می‌کند!

این محیط آزادی و پژوهش، که گرداگرد (و براساس) دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها زیر نگاه ساده و مهربان کلیسا –به استثنای چند کشیش کج‌‌‌‌‌‌خلق یا چند پاپ سرسخت- حکم‌‌‌‌‌‌فرما بود، در اثر دو رویداد مرتبط، دچار گسست شد: چاپ و نهضت اصلاح دینی.

اختراع چاپ در سال 1440 میلادی به فوریت، کلیسا را نگران می‌‌‌‌‌‌سازد. تا آن زمان، به قولی انتشار، کم و بیش مهار می‌‌‌‌‌‌گردید، چرا که کاتبان، اغلب از روحانیان بودند، اما از زمان گوتنبرگ به بعد، این مهار ناممکن می‌‌‌‌‌‌شود. به علاوه فراورده‌‌‌‌‌‌های چاپ، یعنی کتاب‌‌‌‌‌‌ها، در معرض خرید و فروش قرار می‌‌‌‌‌‌گیرند. بررسی متونی که زین‌‌‌‌‌‌پس به آسانی در دسترس قرار می‌‌‌‌‌‌گیرند، علما و روحانیان را از نقش و وظیفه‌‌‌‌‌‌ی خود به عنوان واسطه محروم می‌‌‌‌‌‌سازند.

گالیله
گالیله

آموزش‌‌‌‌‌‌های پترارک که همگان را به اندیشیدن با مغز خویش بر اساس مطالعه‌‌‌‌‌‌ی کتاب‌‌‌‌‌‌های کمیاب و در وهله‌‌‌‌‌‌ی اول کتاب مقدس، و نیز روایت‌‌‌‌‌‌های گوناگون از عهد جدید، فرا می‌‌‌‌‌‌خوانند، مولد و موجد خطری برای کلیسا یه شمار می‌‌‌‌‌‌روند. مگر نه این است که کلیسا برپا شده است تا حق و حقیقت را بیان کند و واسطه‌‌‌‌‌‌ی بین خدا و خلق باشد؟

خوف کلیسا، چند سال بعد با پیدایش نهضت اصلاح دینی تشدید شد. گواه عملی، تعیین‌‌‌‌‌‌کننده و پایه‌‌‌‌‌‌گذار این جنبش، طرد لوتر از کلیسا در سال 1520 است.مارتین لوتر، کشیش متجدِد و مترجم انجیل به زبان آلمانی و یک تجدیدنظرطلب مذهبی بود. او یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌ها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به شمار می‌رود.

اصلاح دینی مخفیانه و به دلایل سیاسی، توسط پادشاه کاتولیک‌‌‌‌‌‌تر از پاپ فرانسه و وزیر اعظم و کاردینال او ترغیب می‌‌‌‌‌‌شود. این جنبش در آلمان، در کشورهای با توان سیاسی ضعیف و از هم پاشیده، که در آن زیاده‌‌‌‌‌‌روی‌‌‌‌‌‌های کلیسا و قدرت زمینی تعدیل می‌‌‌‌‌‌نمود، هم‌‌‌‌‌‌چون آتشی در انبار کاه منتشر می‌‌‌‌‌‌شود. پس از چندی تلاش برای آشتی، که در اثر سازش‌‌‌‌‌‌ناپذیری تفرعن‌‌‌‌‌‌آمیز «لوتر»، عدم شهامت شارل پنجم و سرسختی کشیشان رمی ناکام می‌‌‌‌‌‌ماند، کلیسای رم واکنش نشان می‌‌‌‌‌‌دهد؛ وارد جنگ می‌‌‌‌‌‌شود.

جنگ تمام‌عیار با اندیشه‌های نو درمی‌گیرد: نخستین شهید علم قربانی می‌شود!

دیگر سخن بر سر جنگ کلاسیکی نیست، بلکه جنگی عقیدتی، الهیاتی و اقتصادی در کار است. کلیسا که مورد انتقاد قرار گرفته، به چالش گرفته شده و نیز مایملک دنیوی‌‌‌‌‌‌اش مورد هجوم واقع شده است، باید واکنش نشان دهد، و این واکنش پیرامون دو نقشه و طرح سازمان می‌‌‌‌‌‌یابد.

از یک سو، شورایی را (با دشواری) تدارک می‌‌‌‌‌‌بیند: این همان شورای «ترانت» است. از سوی دیگر، خود را به وسایلی کارآمد برای جلب اطاعت دیگران مجهز می‌‌‌‌‌‌کند و تهیه‌‌‌‌‌‌ی فهرست کتب ضالّه‌‌‌‌‌‌ و برقراری تفتیش عقاید رمی از همین تصمیم نشأت می‌‌‌‌‌‌گیرد.

شورای «ترانت» در دسامبر 1545 گشایش می‌‌‌‌‌‌یابد و تا 1546 ادامه پیدا می‌‌‌‌‌‌کند. این شورا، اقرارنامه‌‌‌‌‌‌ی ایمان ترانتی را که زین‌‌‌‌‌‌پس لوحه‌‌‌‌‌‌ی ایمان و قانون است، منتشر می‌‌‌‌‌‌سازد. این متن، پیروزی توماس آکیناس و بنابراین پیروزی ارسطو را مشخص می‌‌‌‌‌‌کند. این متن، مکتب را از نقطه‌‌‌‌‌‌نظر الهیاتی تعریف می‌‌‌‌‌‌کند و از سوی دیگر آن را در چهارچوبی علمی جای می‌‌‌‌‌‌دهد. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب زمین بی‌‌‌‌‌‌حرکت، مرکز جهان به صورت وحی مُنزل در می‌‌‌‌‌‌آید. پدران مقدس حق تصمیم‌‌‌‌‌‌گیری در مورد همه چیز را حتی در قلمرو «علمی» برای خود قائل می‌‌‌‌‌‌شوند و هر کس که تخطی کند، سخت‌‌‌‌‌‌ترین کیفرها را به جان می‌‌‌‌‌‌خرد.

زین‌‌‌‌‌‌پس، پاپ پل سوم، سازمان‌‌‌‌‌‌دهی دیوان‌‌‌‌‌‌سالاری سرکوب‌‌‌‌‌‌گرانه را که مستقیما از رم هدایت می‌‌‌‌‌‌کند، بر عهده می‌‌‌‌‌‌گیرد. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب «فهرست کتب ضالّه» تصمیم می‌‌‌‌‌‌گیرد که چه کتاب‌‌‌‌‌‌هایی سوزانده شوند و یا مقبول افتند. آثار اراسموس را در آتش می‌‌‌‌‌‌افکنند.

در ستایش دیوانگی، عنوان اثر معروف اراسموس عالم هلندی است که در ابتدای قرن شانزدهم میلادی نوشته شد. در ستایش دیوانگی اولین اثری است که پس از قرون وسطی استبداد مقامات مسیحی را با زبان طنز و شوخی مورد انتقاد قرار داد. انتشار کتاب باعث تشویق طرفداران اصلاحات مذهبی شد و در مقابل خشم کلیسا و مراکز تعلیم حکمت مسیحی را برانگیخت. از آن‌جا که اراسموس دارای دوستان پرنفوذی در اروپا بود و دستگاه کلیسا در آن ایام درگیر رفورم مذهبی مارتین لوتر بود او توانست پس از نوشتن این کتاب از محاکمه مذهبی در امان بماند و جان سالم ببرد. کتاب که سرشار از اشارات به اسطوره‌های یونانی و لاتینی است درواقع خطابه‌ای است از زبان دیوانگی در ستایش از خود. این اثر توسط حسن صفاری به فارسی ترجمه شده‌است و نشر فرزان روز آن را در سال 1376 منتشر کرد.

گالیله
گالیله

تفتیش عقاید که از سه سده‌‌‌‌‌‌ی پیش از آن به گونه‌‌‌‌‌‌ای فرعی و چندگونه وجود داشت، از نو سازمان یافته و مرکزیت پیدا می‌‌‌‌‌‌کند. زین‌‌‌‌‌‌پس سخن بر سر یک تفتیش عقاید رمی است. پاپ، برای این‌‌‌‌‌‌که بر کل کار بهتر نظارت نماید، ساختمان‌‌‌‌‌‌هایی را در روم حتی برای «فهرست کتب ضالّه» و تفتیش عقاید بنا کرد و خود، در جلسات هفتگی تفتیش شرکت می‌‌‌‌‌‌جست و در پی آن بر می‌‌‌‌‌‌آید که بر فعالیت نامنظم و به دور از انضباط دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها نقطه‌‌‌‌‌‌ی پایانی گذارد.

در ایتالیا، تصادم‌‌‌‌‌‌های بین کلیسا و دانشمندان، افزون می‌‌‌‌‌‌گردد. قربانی‌‌‌‌‌‌شدن جوردانو برونو (Giordano Bruno) در معرض عام در سال 1600 میلادی در رم، جوشش روشن‌‌‌‌‌‌فکری اروپایی را که دست‌‌‌‌‌‌خوش تناقض‌‌‌‌‌‌های خویش است، بازگو می‌‌‌‌‌‌کند و نیز جست‌‌‌‌‌‌وجوی خلوص را در کشمکش خشونت‌‌‌‌‌‌آمیز با کلیسایی پریشان‌‌‌‌‌‌حال که بیش از پیش، سخت و زمخت می‌‌‌‌‌‌شود، نشان می‌‌‌‌‌‌دهد.

جوردانو برونو، کشیش و فیلسوف و کیهان‌شناس ایتالیایی بود. او بخاطر عقایدش که مخالف تعلیمات کلیسای کاتولیک بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در شهر رم سوزانده شد. به همین دلیل برخی او را نخستین شهید علم می‌دانند. مایکل وایت بر اساس داستان زندگی جوردانو برونو کتابی به نام پاپ و مرد مرتد نوشته است که به فارسی نیز برگردانده شده‌است. (فعلا این کتاب در فروشگاه‌های آنلاین موجود نیست و نسخه PDF آن را هم پیدا نکردم.)

گالیله
گالیله

البته برشت هم در مورد او کتاب «شنل برونوی مرتد» را نوشته است که این کتاب را کاوه کردونی ترجمه کرده است. متأسفانه این کتاب هم در هیچ یک از فروشگاه‌های آنلاین نیست. اما خوشبختانه در سایت ایران صدا می‌توانید نمایشنامه رادیویی این ثر را بخرید و به آن گوش کنید.

گالیله
گالیله
گالیله
گالیله

یسوعیان اعتدال‌گرا، محیط را بار دیگر برای علم قابل تحمل می‌کنند

در چنین زمینه‌‌‌‌‌‌ی ضدِاصلاح است که رویدادی عمده برای علم و برای کلیسا پای به میدان می‌‌‌‌‌‌گذارد: پیدایش ظهور «هواداران عیسی». این طریقت مذهبی نقش اساسی در انتشار اندیشه‌‌‌‌‌‌های علمی بازی کرد. یسوعیان، در وهله‌‌‌‌‌‌ی اول، در تقابل با لولوخورخوره‌‌‌‌‌‌ی تفتیش عقاید قرار گرفتند. آنها در همان چهارچوبی که کلیسا و متون مقدس معین نموده بود، در پی آن بودند تا تأملی راستین را دامن زنند. اینان، رفتارشان از رفتار سایر جماعات کلیسایی متمایز بود. آن‌‌‌‌‌‌گاه یسوعیان اندیشه‌‌‌‌‌‌ی ایجاد مکانی برای تأمل، تعلیم و تحقیق و خلاصه اندیشه‌‌‌‌‌‌ی پایه‌‌‌‌‌‌ریزی یک دانشگاه یسوعی را در سر می‌‌‌‌‌‌پرورانند. آنها «کالج رمی» را تأسیس کردند.

بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب، در قلب خود کلیسا، دانشگاهی گسترش می‌‌‌‌‌‌یابد که به نسبت زمانه‌‌‌‌‌‌ی خود، هم در اثر روحی که بر آن حکم‌‌‌‌‌‌فرماست و هم به خاطر روش‌‌‌‌‌‌هایی که در آن اعمال می‌‌‌‌‌‌شود، بسیار نوین است. بدیهی است تأملات استادان مناسب، به سرعت چهارچوب سفت و سخت الهیات را پشت سر می‌‌‌‌‌‌گذارد. از آن‌‌‌‌‌‌جا که الهیات، از زمان شورای ترانت کاملا از سن توماس و در نتیجه از ارسطو مایه گرفته است، در این دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها به تحصیل ارسطو، مابعدالطبیعه، فیزیک، علوم تجربی و نیز ریاضیات می‌‌‌‌‌‌پردازند. آسمان را نظاره می‌‌‌‌‌‌کنند و می‌‌‌‌‌‌کوشند ریاضیات را در امور واقعی به کار برند و به وفور درباره‌‌‌‌‌‌ی هر چیز به مباحثه‌‌‌‌‌‌ی بسیار بپردازند.

سلسله‌‌‌‌‌‌مراتب پاپی در برابر ظهور این نوع جدید روشن‌‌‌‌‌‌فکری چگونه واکنش نشان می‌‌‌‌‌‌دهد؟ آیا این سلسله‌‌‌‌‌‌مراتب از پیامدهای کشفیات احتمالی که ممکن است انجام گیرند واهمه دارد؟ روی‌‌‌‌‌‌هم‌‌‌‌‌‌رفته، ایجاد دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها به دست روحانیون بر وفق مرا کلیسا نبوده است. باری، هیچ تردیدی نیست که این کالج قرار است، در همان بطن روم و دم و دستگاه پاپی، به صورت یک مرکز پژوهشی و علمی پیشتاز درآید.

با این همه، کلیسا به جای آن‌‌‌‌‌‌که به بینشی خوف‌‌‌‌‌‌آلود و تدافعی پر و بال بدهد، فکر می‌‌‌‌‌‌کند که صرف داشتن دانشمندانی در رم فقط و فقط به اعتبار آن می‌‌‌‌‌‌افزاید، اعتباری که توسط پیروان لوتر و کالون و انگلیکان‌‌‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌‌‌وقفه خدشه‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌گردد. به‌‌‌‌‌‌علاوه، نظر پاپ نیز به پشتیبانی یسوعیان دل‌‌‌‌‌‌گرم است. چهره‌‌‌‌‌‌ی بزرگ و برجسته‌‌‌‌‌‌ی این کالج رومی که به زودی در تاریخ کلیسا نقش تعیین‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌ای بازی می‌‌‌‌‌‌کند، «روبر بلارمن» نامیده می‌‌‌‌‌‌شود. او که هم‌‌‌‌‌‌زمان، استادی بااستعداد، ادیبی با ظرافت طبع و سازمان‌‌‌‌‌‌دهی کارآمد و مردی صاحب‌‌‌‌‌‌نفوذ است، این مجمع رومی را از اعتباری فوق‌‌‌‌‌‌العاده برخوردار می‌‌‌‌‌‌سازد.

بر اساس چنین زمینه‌‌‌‌‌‌ای که با علاقه‌‌‌‌‌‌ی کلیسا به علم و نفوذ فزاینده‌‌‌‌‌‌ی یسوعیان مشخص می‌‌‌‌‌‌گردد، می‌‌‌‌‌‌توان جایگاه ماجرای گالیله را تعیین نمود. در واقع، در همین فضاست که گالیله بزرگ می‌‌‌‌‌‌شود و از جنبه‌‌‌‌‌‌ی فکری، رشد و پیشرفت می‌‌‌‌‌‌کند. او، آن‌‌‌‌‌‌طور که اغلب گفته‌‌‌‌‌‌اند، نابغه‌‌‌‌‌‌ای منزوی، درک‌‌‌‌‌‌نشده و سرانجام محکوم و گروگان دنیایی نادان و وحشی نیست. او روشن‌‌‌‌‌‌فکر و استادی است که در پایان قرن شانزدهم و آغاز قرن هفدهم در دوره‌‌‌‌‌‌ای که به‌‌‌‌‌‌ویژه از حیث استعدادها و شخصیت‌‌‌‌‌‌های قوی غنی است زندگی می‌‌‌‌‌‌کند. معاصران گالیله، تیکوبراهه، یوهانس کپلر، جوردانو برونو، رنه دکارت، باروخ اسپینوزا، فرانسیس بیکن، گاسندی، بلز پاسکال نام دارند.

در جوشش فرهنگی اروپای آن زمان، ایتالیا جایگاه نخستین را اشغال می‌‌‌‌‌‌کند و در پادوا، پاویا، بولونیا، پیزا، فلورانس و حتی روم، در این همه دانشگاه‌‌‌‌‌‌های شکوفا و پررونق، استادانی بسیار دانشمند تدریس می‌‌‌‌‌‌کنند.

گالیله، شخصیتی که اینشتین و هاوکینگ، او را پدر علم مدرن می‌دانند. اما چرا؟

در این‌‌‌‌‌‌جا چند خطای بسیار رایج که گالیله را مخترع همه چیز، یا تقریبا همه چیز قلمداد می‌‌‌‌‌‌کند، اصلاح می‌‌‌‌‌‌کنیم. گالیله نه روش تجربی را ابداع کرده و نه نخستین آزمایش‌‌‌‌‌‌های سقوط اجسام از برج پیزا (شهر زادگاه خویش) را انجام داده و نه نخستین دوربین نجومی را ساخته است. اما این اوست که در همگی این قلمروها از همه جلوتر رفته است و خود را از همه دقیق‌‌‌‌‌‌تر، کارآمدتر و مبتکرتر نشان داده است. او نخستین در میان هم‌‌‌‌‌‌گنان است، اما پیش‌‌‌‌‌‌گامی فوق‌‌‌‌‌‌العاده درخشان که کار او سرانجام همگی کارهای همکارانش را تحت‌‌‌‌‌‌الشعاع قرار داده است.

می‌‌‌‌‌‌توان اثر علمی گالیله را به دو فصل بزرگ تقسیم کرد: مکانیک و نجوم و داستان زندگی شخصی او در سه دوره‌‌‌‌‌‌ی بزرگ: پیش از محاکمه‌‌‌‌‌‌ی 1616، بین محاکمه‌‌‌‌‌‌ی 1616 و 1633 و پس از 1633٫

گالیله جرکت اجسام را در قالب بردارها توضی می‌دهد و معادلاتی را ضابطه‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌کند که حرکت اجسام را توصیف و تعریف می‌‌‌‌‌‌کنند (بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که علیت آن‌‌‌‌‌‌ها را به درستی درک کند، کاری که بعدها نیوتون انجام خواهد داد). گالیله در این عرصه، استعداد تجربی و فوق‌‌‌‌‌‌العاده‌‌‌‌‌‌ای را به منصه‌‌‌‌‌‌ی ظهور می‌‌‌‌‌‌رساند. مسئله‌‌‌‌‌‌ی اصلی او اندازه‌‌‌‌‌‌گیری زمان است. چگونه مدت‌‌‌‌‌‌زمان پدیده‌‌‌‌‌‌های سریع را بدون زمان‌‌‌‌‌‌سنج (کرنومتر) اندازه‌‌‌‌‌‌گیری کنیم؟ چگونه زمانی را که یک گلوله رها شده از بالای برج پیزا تا زمین سپری می‌‌‌‌‌‌کند، اندازه‌‌‌‌‌‌گیری کنیم؟ می‌‌‌‌‌‌توان شمرد: یک، دو، سه… اما این کار چندان دقیق نیست، زیرا حرکت گلوله سریع است.

یکی از ترفندهای جالب گالیله استفاده از مخزن آب برای زمان‌سنجی است: شیر را به هنگام آغاز حرکت گلوله‌‌‌‌‌‌ی کوچک باز می‌‌‌‌‌‌کند و به هنگام رسیدن آن به پایین سطح شیب‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌بندد و مایع جمع‌‌‌‌‌‌شده را وزن می‌‌‌‌‌‌کند، وزن آن، بدین‌‌‌‌‌‌گونه به کار اندازه‌‌‌‌‌‌گیری زمان می‌‌‌‌‌‌آید. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب، نشان می‌‌‌‌‌‌دهد که فاصله‌‌‌‌‌‌ی طی‌‌‌‌‌‌شده توسط گلوله‌‌‌‌‌‌ی کوچک با زمان به توان دو متناسب است.

اما این تجربه او را راضی نمی‌‌‌‌‌‌کند. پس به آونگ روی می‌‌‌‌‌‌آورد و قوانین تنظیم‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‌ی نوسان‌‌‌‌‌‌های آن را آشکار می‌‌‌‌‌‌سازد. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب است که کاملا پیش از هوی گنس، زمان را اندازه می‌‌‌‌‌‌گیرد. او اصل «اینرسی» (اصل فقدان جنبش) را درک می‌‌‌‌‌‌کند بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که، با این همه، آن را به‌‌‌‌‌‌طور کامل بیان نماید. خلاصه، برای نخستین بار و به شیوه‌‌‌‌‌‌ای مثبت، فیزیک ارسطویی را مورد سؤال قرار می‌‌‌‌‌‌دهد.

گالیله اندازه می‌‌‌‌‌‌گیرد و محاسبه می‌‌‌‌‌‌کند. مشاهده به زبان اعداد برگردانده می‌‌‌‌‌‌شود، آزمایش در خدمت آشکارسازی قوانین کمّی در می‌‌‌‌‌‌آید، نظریه به ریاضیات توسل می‌‌‌‌‌‌جوید. نتایج محاسبه‌‌‌‌‌‌ها و اندازه‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌ها با هم مقایسه می ‌‌‌‌‌‌گردند. اغلب گفته می‌‌‌‌‌‌شود که گالیله به فیزیک، چهره‌‌‌‌‌‌ی ریاضیات داده است درحالی‌‌‌‌‌‌که به عکس می‌‌‌‌‌‌توان گفت که او ریاضیات را «فیزیکی کرده» و تجربه را سودمند ساخته است و مهم‌‌‌‌‌‌تر آن‌‌‌‌‌‌که توانسته است بین نظریه و تجربه، تعادلی برقرار نماید، یعنی این تبادل نظر (بین تجربه و نظریه) را که پس از او برای توسعه‌‌‌‌‌‌ی علمی چنین سودمند خواهد شد، آغاز می‌‌‌‌‌‌کند.

اما این روش‌‌‌‌‌‌شناسی نوین و کارآمد، ارسطو –مرشد فکری قرون وسطی، «تقدیس‌‌‌‌‌‌شده» توسط شورای ترانت- را مورد سؤال و تردید قرار می‌‌‌‌‌‌دهد. چه کسی به جز او در ایتالیا این اقدام جسورانه را به منصه‌‌‌‌‌‌ی ظهور می‌‌‌‌‌‌رساند؟ یسوعیان کالج رومی، که گالیله به‌‌‌‌‌‌طور کاملا طبیعی به صورت یکی از رابطان و دوستان وفادارشان درمی‌‌‌‌‌‌آید.

پس، استاد گالیله‌‌‌‌‌‌ی جوان که در معرض تهدید جزمیت دانشگاه‌‌‌‌‌‌های ارسطویی ایتالیای پایان قرن شانزدهم قرار دارد، به زودی در آغوش کالج رومی یاری و دلداری می‌‌‌‌‌‌جوید. درس‌‌‌‌‌‌های او سرمشق قرار می‌‌‌‌‌‌گیرند و خودش از روش‌‌‌‌‌‌های تدریس و استدلال آنان الهام می‌‌‌‌‌‌گیرد.

کار گالیله در مکانیک، او را به یکی از غول‌‌‌‌‌‌های فیزیک در همه‌‌‌‌‌‌ی زمان‌‌‌‌‌‌ها بدل می‌‌‌‌‌‌سازد. یسوعیان آگاه از این‌‌‌‌‌‌که دوست و پیرو آنان از استعداد علمی و فوق‌‌‌‌‌‌العاده‌‌‌‌‌‌ای برخوردار است، او را با قاطعیت، زیرکی، پنهان‌‌‌‌‌‌کاری و کارایی هولناکی که در طی قرون وجه مشخصه‌‌‌‌‌‌ی آن‌‌‌‌‌‌هاست، ستایش می‌‌‌‌‌‌کنند، محترم می‌‌‌‌‌‌دارند، یاری می‌‌‌‌‌‌رسانند و مورد حمایت قرار می‌‌‌‌‌‌دهند.

در طول تمام دوره‌‌‌‌‌‌ای که گالیله خود را وقف مکانیک می‌‌‌‌‌‌کند، هیچ‌‌‌‌‌‌گونه اصطکاکی با کلیسا مشاهده نمی‌‌‌‌‌‌شود. شواهد و نامه‌‌‌‌‌‌هایی گواهی می‌‌‌‌‌‌دهند که او پیش از آن فکر می‌‌‌‌‌‌کرد که نظریه‌‌‌‌‌‌ی کوپرنیک تنها نظریه‌‌‌‌‌‌ی معتبر است، یعنی زمین گرد خودش و گرد خورشید می‌‌‌‌‌‌چرخد.

دوربین نجومی سرنوشت گالیله را تغییر می‌دهد

او که استاد دانشگاه است، در پیزا و بعد در پادوا تدریس می‌‌‌‌‌‌کند و حرفه‌‌‌‌‌‌ای دانشگاهی و درخشان اما دشوار را دنبال می‌‌‌‌‌‌نماید، مورد حسادت قرار می‌‌‌‌‌‌گیرد، از او انتقاد می‌‌‌‌‌‌شود، اما قد راست می‌‌‌‌‌‌کند، سازش‌‌‌‌‌‌ناپذیر و مطمئن از استعداد خویش است. اما هیچ چیز از این طریق، حل و فصل نمی‌‌‌‌‌‌شود. با این وجود، کلیسا با اوست و به‌‌‌‌‌‌ویژه با دوستان یسوعی او و او خود را در کنف حمایت احساس می‌‌‌‌‌‌کند. شهرتش در ایتالیا، هم‌‌‌‌‌‌چنان که در اروپا، بی‌‌‌‌‌‌وقفه افزایش می‌‌‌‌‌‌یابد. سرنوشت او با دومین مرحله‌‌‌‌‌‌ی زندگی کاری‌‌‌‌‌‌اش دچار لرزه و تکان می‌‌‌‌‌‌شود، حیاتی که زین‌‌‌‌‌‌پس از طریق آلتی که او تکمیل کرده، یعنی دوربین نجومی، وقف ستاره‌‌‌‌‌‌شناسی می‌‌‌‌‌‌گردد.

گالیله دوربین را اختراع نکرد. دوربین در سال 1594 در ایتالیا ظهور می‌‌‌‌‌‌کند و بعد در حدود سال 1602 در هلند تکمیل می‌‌‌‌‌‌شود و بسط می‌‌‌‌‌‌یابد. در سال 1605 نزد همه‌‌‌‌‌‌ی عینک‌‌‌‌‌‌سازان پاریس، دوربین‌‌‌‌‌‌هایی برای فروش یافت می‌‌‌‌‌‌شوند. پیشرفت آن به سه نفر نسبت داده می‌شود: هانس لیپرشی و زاخاریاس جانسن که در میدل‌بورخ عینک ساز بودند و جاکوب میتیوس از شهر آلکمار. لیپرشی با کنار هم گذاشتن چند عدسی توانسته بود وسیله‌ای بسازد که اجسام دور را بزرگ تر نشان دهد‎.‎ این دوربین‌‌‌‌‌‌ها، مرکب از دو عدسی در دو انتهای یک لوله، امکان درشت‌‌‌‌‌‌نمایی دو تا چهار برابر را می‌‌‌‌‌‌دهند و این برای نظامیان و دریانوردان جالب است.

هانس لیپرشی
هانس لیپرشی

به محض این‌‌‌‌‌‌که وجود این آلات جدید را به گالیله خبر می‌‌‌‌‌‌دهند، نظرش به آن‌‌‌‌‌‌ها جلب می‌‌‌‌‌‌شود. او دوربین‌‌‌‌‌‌ساز نیست، اما به پول نیازمند است و می‌‌‌‌‌‌داند زمانی‌‌‌‌‌‌که کاربردی نظامی در کار باشد می‌‌‌‌‌‌توان آن را به دست آورد. با هدفی که پیش از هر چیز مادی است به کار می‌‌‌‌‌‌پردازد.

در زمانی اندک، از همان سال 1609، دوربینی می‌‌‌‌‌‌سازد که هفت برابر بزرگ می‌‌‌‌‌‌کند. طرح او جایگزین‌‌‌‌‌‌کردن عدسی از هر دو رو مقعر چشمی به جای عدسی از هر دو سو محدب هلندیان است. نتایج شگفت‌‌‌‌‌‌آورند. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب، امکان مشاهده‌‌‌‌‌‌ی بادبان‌‌‌‌‌‌های دشمن، چهار ساعت پیش از آن‌‌‌‌‌‌که بتوانند با چشم غیرمسلح آن‌‌‌‌‌‌ها را ببینند، فراهم می‌‌‌‌‌‌شود. (تلسکوپ شکستی)

گالیله
گالیله

گالیله با زیرکی بسیار، دوربین را به جمهوری قدرتمند ونیز تقدیم می‌‌‌‌‌‌کند که در آن زمان تحت فرمان‌‌‌‌‌‌روایی یک رئیس برگزیده‌‌‌‌‌‌ی برجسته- لئوناردو دوناتو- بود. ونیز، قدرتمند، گستاخ، مغرور از آن‌‌‌‌‌‌چه در اختیار دارد، زان‌‌‌‌‌‌پس هم شهرت گالیله را تضمین می‌‌‌‌‌‌نماید و هم اعتبار وی را به کرسی می‌‌‌‌‌‌نشاند. دوربین گالیله به عنوان اختراعی ونیزی شهرت می‌‌‌‌‌‌یابد.

گالیله
گالیله

با این همه، گالیله از نمونه‌‌‌‌‌‌کار خویش خشنود نیست. تصمیم می‌‌‌‌‌‌گیرد دوربینی باز هم قوی‌‌‌‌‌‌تر بسازد. بدین منظور، با ترس و احیاط عمل می‌‌‌‌‌‌کند. او تکه‌‌‌‌‌‌های شیشه را صیقل می‌‌‌‌‌‌دهد تا به عدسی مناسب دست بیابد و لوله را طویل می‌‌‌‌‌‌سازد تا حاصل صیقل‌‌‌‌‌‌دهی خود را با آن میزان نماید، چه طرح او این است که یک شیء دوردست را در نظر بگیرد و خمیدگی (انحنای) عدسی‌‌‌‌‌‌ها و فاصله‌‌‌‌‌‌ی آن‌‌‌‌‌‌ها را آن‌‌‌‌‌‌قدر تغییر دهد تا تصویری صاف و واضح به دست آورد.

هدف و موضوعی که (برای مشاهده و بررسی) برمی‌‌‌‌‌‌گزیند، سیاره‌‌‌‌‌‌ی مشتری یعنی سیاره‌‌‌‌‌‌ای نزدیک است که شب‌‌‌‌‌‌های صاف با چشم غیرمسلح دیده می‌‌‌‌‌‌شود. گالیله در همان حال که عدسی‌‌‌‌‌‌های خویش را تنظیم می‌‌‌‌‌‌کند و با پرداخت‌‌‌‌‌‌های متعدد، انحنای آن را تغییر می‌‌‌‌‌‌دهد، با شگفتی، چهار سیاره‌‌‌‌‌‌ی درخشان کوچک را گرداگرد مشتری کشف می‌‌‌‌‌‌کند. این امر در سال 1610 روی می‌‌‌‌‌‌دهد و او چون مشاهده را روز بعد تجدید می‌‌‌‌‌‌کند، متوجه می‌‌‌‌‌‌شود که ترتیب این «اقمار» مربوط به مشتری تغییر کرده است. پس از چند شب مشاهده متقاعد می‌‌‌‌‌‌گردد که چهار ستاره‌‌‌‌‌‌ی کوچک، گرد مشتری عظیم‌‌‌‌‌‌الجثه می‌‌‌‌‌‌چرخند. در اینجا دست‌نوشته او را در مورد این کشف می‌بینید:

گالیله
گالیله

بعد تلسکوپ خود را که زین‌‌‌‌‌‌پس نزدیک به بیست برابر درشت می‌‌‌‌‌‌کند، در راستای ماه، نشانه می‌‌‌‌‌‌رود. در آن‌‌‌‌‌‌جا نیز شگفتی در کار است. تصور می‌‌‌‌‌‌شد که قمر زمین مرده، هموار و تیره و تار است. او در ماه، شیب‌‌‌‌‌‌های تند کوه‌‌‌‌‌‌ها و برجستگی‌‌‌‌‌‌هایی کشف می‌‌‌‌‌‌کند. خلاصه، سیاره‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‌یابد که با زمین قابل مقایسه است.

آن‌‌‌‌‌‌گاه، با ولع آسمان را نظاره می‌‌‌‌‌‌نماید و زهره را مشاهده می‌‌‌‌‌‌کند و مریخ را نیز مطالعه می‌‌‌‌‌‌کند، همان ستاره‌‌‌‌‌‌ای را که حرکاتش برای تدوین نظریه‌‌‌‌‌‌ی کپلر، این همه تعیین‌‌‌‌‌‌کننده بوده است.

و اندک‌‌‌‌‌‌اندک، در برابر این شگفتی‌‌‌‌‌‌هایی که در انتهای دوربین او پدیدار می‌‌‌‌‌‌شوند، متقاعد می‌‌‌‌‌‌گردد که کوپرنیک به‌‌‌‌‌‌طور کامل حق داشته است. این خورشید نیست که گرد زمین می‌‌‌‌‌‌چرخد بلکه به‌‌‌‌‌‌طور کامل برعکس است. او در قبل، این نکته را بر اساس استدلال‌‌‌‌‌‌های هندسی‌‌‌‌‌‌اش، مفروض می‌‌‌‌‌‌دانست و آن را در سال 1597 برای کپلر نوشته بود. مشاهداتش این امر را برایش مسلم ساخته بودند. وانگهی چه چیز شگفت‌‌‌‌‌‌آور بود؟ اقمار کوچک مشتری به راستی گرد ستاره عظیم می‌‌‌‌‌‌چرخند؟ چرا زمین یا زهره گرد خورشید عظیم نچرخند؟

خلاصه، این زمینی که با کوه‌‌‌‌‌‌ها و دره‌‌‌‌‌‌هایش، یگانه شمرده می‌‌‌‌‌‌شد، دست آخر تفاوتی با ماه ندارد. زمین ظرف بیست‌‌‌‌‌‌وچهار ساعت گرد خویش می‌‌‌‌‌‌چرخد و همین چرخش، تناوب روزها و شب‌‌‌‌‌‌ها را توضیح می‌‌‌‌‌‌دهد. برخلاف آسمانی که ارسطو بی‌‌‌‌‌‌حرکت می‌‌‌‌‌‌شمرد، گالیله می‌‌‌‌‌‌بیند که ستارگانی تکان می‌‌‌‌‌‌خورند و به یاد می‌‌‌‌‌‌آورد که تیکوبراهه در سال 1604 ستاره‌‌‌‌‌‌ی جدیدی را مشاهده کرده است. قطعا بر آن می‌‌‌‌‌‌شود که ستاره‌‌‌‌‌‌شناسی جدیدی را با برهم‌‌‌‌‌‌زدن تصورات رایج، خواه از آنِ ارسطو و یا از آنِ بطلمیوس بنا نهد.

ابهام‌زدایی: (برخلاف عقیده عامه گالیله نخستین شخصی نبود که نظریه گردش سیارات به دور خورشید را ارائه داد. پیش از او کوپرنیک در سال مرگ خود در سال 1543، این نظریه را منتشر کرده بود. یوهان کپلر و تیکو براهه نیز همزمان با گلیله روی همین قضیه کار می‌کردند.)

گالیله، به منظور تأیید و تقویت اعتقاد خویش، اندازه‌‌‌‌‌‌گیری‌‌‌‌‌‌های دقیق و موشکافانه، منظم و ملال‌‌‌‌‌‌انگیز، از آن‌‌‌‌‌‌گونه که پیش از او تیکوبراهه یا کپلر انجام داده بودند به عمل نمی‌‌‌‌‌‌آورد، گالیله نه نورشناس است و نه ستاره‌‌‌‌‌‌شناس . استعداد او هم‌‌‌‌‌‌چون مهارت یک سرهم‌‌‌‌‌‌بند نابغه است که قادر است عدسی‌‌‌‌‌‌ها را صیقل دهد و سرهم کند و بداند چگونه استدلال نماید و الگو بسازد. گالیله نورشناس نیست، با وجود این محصول مهم‌‌‌‌‌‌ترین کشفیات نجومی را که تاکنون در تاریخ انجام داده‌‌‌‌‌‌اند برداشت می‌‌‌‌‌‌کند . اما کشفیات خود را محرمانه یا به محیط علمی محدود نمی‌‌‌‌‌‌کند، بلکه آن‌‌‌‌‌‌ها را به فوریت به اطلاع عموم می‌‌‌‌‌‌رساند.

در اوج شهرت

او همه‌‌‌‌‌‌ی کسانی را که در ایتالیا در این زمینه اطلاعاتی دارند دعوت می‌‌‌‌‌‌کند که به پادوا، ونیز، بولونیا، و بعد فلورانس بیایند و با او گنبد آسمانی خارق‌‌‌‌‌‌العاده‌‌‌‌‌‌ای را که زین‌‌‌‌‌‌پس قابل دسترسی است مشاهده نمایند. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب بر بالای مناره‌‌‌‌‌‌ی کلیسای سن‌‌‌‌‌‌مارک در ونیز، و بر پشت‌‌‌‌‌‌بام‌‌‌‌‌‌های بولونیا یا فلورانس، شب‌‌‌‌‌‌نشینی‌‌‌‌‌‌های نجومی، میعادهای شبانه و پرشکوه با آسمان، ترتیب می‌‌‌‌‌‌دهد. همه‌‌‌‌‌‌ی عالم می‌‌‌‌‌‌شتابند، به دنبال «رئیس بزرگ» سناتورها، دانشگاهیان و به‌‌‌‌‌‌علاوه اسقف‌‌‌‌‌‌ها و در میان آنان، در ردیف اول، یسوعیان که به زودی توسط استاد، توسط دوربین، توسط آسمان، رام و مسحور می‌‌‌‌‌‌شوند و شگفت‌‌‌‌‌‌زده می‌‌‌‌‌‌گردند. کاردینال بلارمن، خود در یکی از شب‌‌‌‌‌‌نشینی‌‌‌‌‌‌های گالیله‌‌‌‌‌‌ای شرکت می‌‌‌‌‌‌جوید و از مشاهده‌‌‌‌‌‌ی این «آسمان تازه»، غرق شیفتگی و شگفتی می‌‌‌‌‌‌شود.

هر آن کس که ایتالیا روشن‌‌‌‌‌‌فکرش می‌‌‌‌‌‌داند یا خود را چنین می‌‌‌‌‌‌خواند، با این دوربین جادویی که گنج‌‌‌‌‌‌های آسمان را برملا می‌‌‌‌‌‌کند به مشاهده‌‌‌‌‌‌ی آن می‌‌‌‌‌‌پردازد. وقتی آدمی فکر می‌‌‌‌‌‌کند که چند سال پیش از این، تیکوبراهه مشاهدات باشکوه خویش را با چشمان غیرمسلح و به یاری دوربین‌‌‌‌‌‌های کوچک انجام داده است، آنگاه درمی‌‌‌‌‌‌یابد با یک دوربین چه چیزها که نمی‌‌‌‌‌‌شود مشاهده کرد!

در هر حال، جریان بدین‌‌‌‌‌‌گونه پیش می‌‌‌‌‌‌رود و این گالیله است که ستاره‌‌‌‌‌‌شناسی نوین را با دگرگونی هم‌‌‌‌‌‌زمان روش‌‌‌‌‌‌ها، ابعاد و چشم‌‌‌‌‌‌اندازهایش پی‌‌‌‌‌‌ریزی می‌‌‌‌‌‌کند. به ناگهان، گالیله در ظرف چند سال، به مشهورترین مرد ایتالیا بدل می‌‌‌‌‌‌گردد و این به موزات مهارتی است که او در هنر ارتباطات به منصه‌‌‌‌‌‌ی ظهور می‌‌‌‌‌‌رساند و چنین مهارتی چندان عادی نیست (در آن دوره) از کنفرانس‌‌‌‌‌‌ها تا میهمانی‌‌‌‌‌‌های شام مجلل، از شب‌‌‌‌‌‌نشینیهای نجومی تا درس‌‌‌‌‌‌های دانشگاهی، به هر کجا دعوت می‌‌‌‌‌‌شود. می‌‌‌‌‌‌رود، متقاعد می‌‌‌‌‌‌کند، افسون می‌‌‌‌‌‌نماید، بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که هرگز منافع مالی‌‌‌‌‌‌اش را فراموش نماید، زیرا گالیله به پول نیاز دارد و بسیار هم خرج می‌‌‌‌‌‌کند.

همین‌‌‌‌‌‌طور که کامیابی از پی کامیابی فرا می‌‌‌‌‌‌رسد، او سرانجام با افتخار بسیار، به دعوت رسمی سلسله‌‌‌‌‌‌مراتب کلیسایی به روم فراخوانده می‌‌‌‌‌‌شود. نخست به نزد دوستانش در کالج رومی رهسپار می‌‌‌‌‌‌گردد و در آن‌‌‌‌‌‌جا با استقبالی گرم و برادرانه روبه‌‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌‌شود. گالیله از کالج رومی عنوان دکترای افتخاری دریافت می‌‌‌‌‌‌کند. دعوت به میمانی‌‌‌‌‌‌های شام پرزرق و برق افزون می‌‌‌‌‌‌شوند. طولی نمی‌‌‌‌‌‌کشد که برخی نگران می‌‌‌‌‌‌شوند. زیرا او آشکارا اعلام می‌‌‌‌‌‌کند که حق با کوپرنیک است که اعلام می‌‌‌‌‌‌کند: سیاره‌‌‌‌‌‌ها و نیز زمین گرد خورشید می‌‌‌‌‌‌چرخند و چون اعتراضی مطرح می‌‌‌‌‌‌شود، گالیله با مهارتی چشم‌‌‌‌‌‌گیر به رد آن می‌‌‌‌‌‌پردازند و حتی اعتراض را به تمسخر و ریشخند می‌‌‌‌‌‌کشاند و مخالفان چندان به ابراز نظر نمی‌‌‌‌‌‌پردازند. پس کینه‌‌‌‌‌‌ای گنگ و خاموش به دل می‌‌‌‌‌‌گیرند. گالیله کتاب‌‌‌‌‌‌هایی انتشار می‌‌‌‌‌‌دهد که به شیوه‌‌‌‌‌‌ای هم‌‌‌‌‌‌چنان محتاطانه، دید جدید خود را از کیهان القا می‌‌‌‌‌‌کند.

با این همه، چنین مخالفت‌‌‌‌‌‌هایی چندان به حساب نمی‌‌‌‌‌‌آیند و او مرکز توجه و عنایت همه‌‌‌‌‌‌ی مردم روم می‌‌‌‌‌‌شود. طی یکی از این میهمانی‌‌‌‌‌‌های شام، او با کاردینالی آشنا می‌‌‌‌‌‌گردد و او را تحت تأثیر قرار می‌‌‌‌‌‌دهد: مافئو باربرینی. باربرینی، که یسوعی، شاگرد قدیمی کالج رومی و روشن‌‌‌‌‌‌فکری خوش‌‌‌‌‌‌ذوق است فریفته‌‌‌‌‌‌ی ذکاوت درخشان مرد اهل توسکانی و شیفته‌‌‌‌‌‌ی خوش‌‌‌‌‌‌ذوقی نیش‌‌‌‌‌‌دار او می‌‌‌‌‌‌شود که مخالفانش را نشانه می‌‌‌‌‌‌گیرد. به یقین، در این دنیای بالاپوش‌‌‌‌‌‌های ارغوانی وبنفش، بعضی‌‌‌‌‌‌ها از خورشید مرکزی کوپرنیکی که گالیله بار دیگر در دستور کار، بحث و تأمل خود می‌‌‌‌‌‌گذارد نگران می‌‌‌‌‌‌شوند. آیا این دیدگاه با متون مقدس در تضاد نیست؟

یسوعیان و در رأس آن‌‌‌‌‌‌ها کاردینال بلارمن، اعتراض‌‌‌‌‌‌ها را از سر راه کنار می‌‌‌‌‌‌زنند. «گالیله اثبات نکرده است که زمین گرد خورشید می‌‌‌‌‌‌چرخد یا این‌‌‌‌‌‌که گرد خود می‌‌‌‌‌‌گردد. او این فکر را که توضیح‌‌‌‌‌‌دهنده‌‌‌‌‌‌ی برخی پدیده‌‌‌‌‌‌هاست، به عنوان فرضیه‌‌‌‌‌‌ای برای کاری سهل و آسان برمی‌‌‌‌‌‌گزیند. این کوشش، نصّ صریح را زیر سؤال نمی‌‌‌‌‌‌برد مگر این‌‌‌‌‌‌که او ادعا کند که در پی اثبات است. کارکردن در مورد یک فرضیه، هرگز یک جرم عقیدتی و الهیاتی به شمار نمی‌‌‌‌‌‌رود.»

این برهان را مخالفان یسوعبان، «سفسطه‌‌‌‌‌‌آمیز» توصیف می‌‌‌‌‌‌کنند. راست است که کلیسایی بیش از پیش با صدای بلند غرولند می‌‌‌‌‌‌کند. اما گالیله از آن باکی ندارد و این سو و آن سو می‌‌‌‌‌‌رود، سخن‌‌‌‌‌‌وری می‌‌‌‌‌‌کند و توضیح می‌‌‌‌‌‌دهد. در هر حال خوش‌‌‌‌‌‌آیند، درخشان و باب روز است. چه افتخاری از این بالاتر که پاپ پل پنجم او را پذیرا می‌‌‌‌‌‌شود و به او به خاطر تمامی کشفیاتش شادباش می‌‌‌‌‌‌گوید، این کشفیات، به گفته‌‌‌‌‌‌ی پاپ، مایه‌‌‌‌‌‌ی افتخار ایتالیا و قلمرو مسیحیت است.

گالیله از شادی در پوست خود نمی‌‌‌‌‌‌گنجید. به‌‌‌‌‌‌علاوه در دستگاه دوک بزرگ توسکانی در فلوراس یک مقام رسمی با حقوق خوب به دست آورده است. او به عنوان ریاضی‌‌‌‌‌‌دان دوک بزرگ منصوب شده است، بدون آن‌‌‌‌‌‌که وظیفه‌‌‌‌‌‌ی تدریس داشته باشد. او، در پنجاه‌‌‌‌‌‌سالگی در اوج افتخار است و در این مرحله، بی‌‌‌‌‌‌هیچ‌‌‌‌‌‌گونه تردید، خودپسندی او اندکی از حد معقول فراتررفته است. او مطمئن از خود و از علم خویش، متقاعد شده است که عالم‌‌‌‌‌‌ترین زمانه‌‌‌‌‌‌ی خویش است. افتخار، پول، موفقیت، سازش‌‌‌‌‌‌ناپذیری، گستاخی، هر یک از این‌‌‌‌‌‌ها به تنهایی کفایت می‌‌‌‌‌‌کند تا خیل دشمنان را به حرکت درآورد.

در دانشگاه‌‌‌‌‌‌ها و نیز در انجمن‌‌‌‌‌‌های اخوت مذهبی، اندک‌‌‌‌‌‌اندک به مخالفت با گالیله و به تردید در مشاهدات، ادعاها و نظریات او آغاز می‌‌‌‌‌‌کنند. مرافعاتی سر برمی‌‌‌‌‌‌آورند که برخی شفاهی و برخی دیگر عمومی هستند. گالیله به آسانی از کوره در می‌‌‌‌‌‌رود و دوک بزرگ توسکانی ناچار می‌‌‌‌‌‌شود به تحت‌‌‌‌‌‌الحمایه‌‌‌‌‌‌ی خویش میانه‌‌‌‌‌‌روی لفظی بیشتری را گوشزد نماید.

گالیله که از خود و از نبوغ خود مطمئن است، هدف جدید خویش را بی‌‌‌‌‌‌وقفه دنبال می‌‌‌‌‌‌کند: دستگاه کوپرنیکی را چگونه اثبات نماید؟ نظریه‌‌‌‌‌‌ی جذب و گریز او که او نبوغ‌‌‌‌‌‌آمیز تصور می‌‌‌‌‌‌کند، بی ‌‌‌‌‌‌هیچ‌‌‌‌‌‌گونه تردید، بزرگ‌‌‌‌‌‌ترین پرت و پلایی است که تاکنون نوشته است!

چه اهمیتی دارد! گالیله مطمئن از خویش، به گمان این‌‌‌‌‌‌که برهانی خدشه‌‌‌‌‌‌ناپذیر در اختیار دارد، تصمیم می‌‌‌‌‌‌گیرد با موضوع ممنوع‌‌‌‌‌‌ الهیات دست و پنجه نرم کند. آیا او که مورد حمایت یسوعیان و دل‌‌‌‌‌‌گرم به عنایت پاپ است، تنها کسی نیست که توانسته است به تهاجم بپردازد تا بقبولاند که زمین در مرکز عالم نیست و علم و فلسفه را از بار الهیاتی آزاد سازد؟

پس به حمله روی می‌‌‌‌‌‌آورد. راهبرد او این است که تأکید کند که فلسفه و نیز فیزیک و ستاره‌‌‌‌‌‌شناسی به کلیسا وابسته نیستند، بلکه به قلمرو متمایزی تعلق دارند که طبق منطقی خاص توسعه می‌‌‌‌‌‌یابد، آن‌‌‌‌‌‌چه دیگران بعدها آن را روش علمی خواهند نامید. با گفتن این نکته، گالیله به روشنی ارسطو را نشانه می‌‌‌‌‌‌رود: فیزیک ارسطویی از دور خارج گشته و آزمایش‌‌‌‌‌‌های مکانیک این امر را به اثبات رسانده‌‌‌‌‌‌اند؛ دید او از آسمان خطاست.

مشاهده‌‌‌‌‌‌ی «ابرنواختر (Supernova)» در 1604 این را گواهی می‌‌‌‌‌‌دهد چه ارسطو آسمان را تغییرناپذیر و بی‌‌‌‌‌‌حرکت تصور می‌‌‌‌‌‌کرد و سرانجام نمایش هندسی او از جنبش سیارات خطا است. گالیله این را می‌‌‌‌‌‌گوید، آموزش می‌‌‌‌‌‌دهد، می‌‌‌‌‌‌نویسد و تبلیغ می‌‌‌‌‌‌کند، بی‌‌‌‌‌‌تکلف در کلام و بدون اندکی احتیاط. با وجود این، می‌‌‌‌‌‌داند که نظریه‌‌‌‌‌‌هایی که از آن‌‌‌‌‌‌ها دفاع می‌‌‌‌‌‌کند برخلاف تفسیر رسمی متون مقدس هستند و از آن‌‌‌‌‌‌جا که کاتولیک است، دوستان مذهبی بسیار دارد.

دردسرهای جدی شروع می‌شوند

گالیله تصمیم می‌‌‌‌‌‌گیرد که شخصا به الهیات بپردازد. او تلاش می‌‌‌‌‌‌کند نشان دهد که حرکت خورشید- مرکزی برخلاف متون مقدس نیست، به شرط آن‌‌‌‌‌‌که به برخی بخش‌‌‌‌‌‌ها، تفسیری تمثیلی و استعاری نسبت دهند تا تفسیری تحت‌‌‌‌‌‌اللفظی. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب او با تفسیری خلاف تفسیر رسمی که به توضیح او، از فقدان فرهنگ نزد اسقف‌‌‌‌‌‌ها ناشی شده است، خود را جایگزین کلیسا می‌‌‌‌‌‌سازد. این بار، او بیش از حد جلو رفته است. بر اساس شهادت‌‌‌‌‌‌های ضعیف و مبهم فلورانسی‌‌‌‌‌‌ها و اظهار نظرهای استادان مخالف گالیله، ادعانامه‌‌‌‌‌‌ای تسلیم تفتیش عقاید فلورانس و بعد تسلیم «بارگاه مقدس» در روم می‌‌‌‌‌‌گردد: گالیله در آن‌‌‌‌‌‌جا به عنوان مدافع دیدگاه‌‌‌‌‌‌های تردیدآمیز، نادرست و ارتدادآمیز معرفی می‌‌‌‌‌‌شود.

گرچه یسوعیان تمام تلاش خود را به عمل آوردند تا آیین دادرسی را کُند کنند (و حتی متوقف سازند) ولی دشمنان، بسیار متعدد شده‌‌‌‌‌‌اند و ناکامی‌‌‌‌‌‌های انباشته‌‌‌‌‌‌شده‌‌‌‌‌‌، بسیار زیاد هستند. بازپرسی آغاز می‌‌‌‌‌‌شود، محرمانه و مرموز، هم‌‌‌‌‌‌چون همه‌‌‌‌‌‌ی آیین‌‌‌‌‌‌های دادرسی که توسط دادگاه تفتیش عقاید برپا می‌‌‌‌‌‌شوند. ما در سال 1616 هستیم.

گالیله که از طریق شایعات، از این امر خبردار می‌‌‌‌‌‌شود، می‌‌‌‌‌‌خواهد به روم بشتابد، پاپ را ببیند و آن‌‌‌‌‌‌چه را که دشنام و ضربه به شرف خویش تلقی می‌‌‌‌‌‌کند، متوقف سازد. چگونه جرأت می‌‌‌‌‌‌کنند که او را، بزرگ‌‌‌‌‌‌ترین دانشمندی را که ایتالیا تاکنون به خود دیده است، متهم سازند؟

دوک بزرگ توسکانی و دوستان یسوعی او به وی اندرز می‌‌‌‌‌‌دهند تا احتیاط و سکوت پیشه کند. بیهوده است. او با اجازه و پشتیبانی تدارکاتی دوک بزرک رهسپار روم می‌‌‌‌‌‌شود. اما آن‌‌‌‌‌‌جا به جای این‌‌‌‌‌‌که روح‌‌‌‌‌‌ها را آرام و آسوده کند، در ادعاهای خود سماجت می‌‌‌‌‌‌ورزد و گستاخی روشن‌‌‌‌‌‌فکرانه‌‌‌‌‌‌ی او تمام یا تقریبا تمام مقر پاپ را آزرده می‌‌‌‌‌‌سازد.

زمانی که امور به وخامت می‌‌‌‌‌‌گرایند، یسوعیان و کاردینال‌‌‌‌‌‌های آنان، بلارمن و نیز باربرینی (و دیگرانی چون دل مونته) به سود او میانجی‌‌‌‌‌‌گری و مداخله می‌‌‌‌‌‌کنند. بلارمن به گالیله بیشترین احتیاط، رازداری و فروتنی را توصیه می‌‌‌‌‌‌کند. گالیله می‌‌‌‌‌‌داند که اوضاع از چه قرار است، فراموش نکرده است که در گذشته دومینیکن‌‌‌‌‌‌ها او را ناچار کرده‌‌‌‌‌‌اند که به رغم میل خویش در این دادگاه تفتیش عقایدی حضور یابد که جوردانو برونو را به سوختن در آتش محکوم کرده است. او نیز می‌‌‌‌‌‌داند که دومینیکن‌‌‌‌‌‌ها نه متخصصان والامقام براهین موشکافانه که «آتش‌‌‌‌‌‌بیاران معرکه» هستند. دست آخر، می‌‌‌‌‌‌داند که آنان از محکومیت یک دوست یسیوعیان شادمانی می‌‌‌‌‌‌کنند. در این جو که در آن نبردی بر سر نفوذ و قدرت در کار است، یسوعیان همه‌‌‌‌‌‌ی استعدادها و روابط خویش را به کار می‌‌‌‌‌‌اندازند تا این قضیه را خاتمه دهند؛ در گفت‌‌‌‌‌‌وگوهای غیررسمی و از طریق بسیاری از انجمن‌‌‌‌‌‌های پشت پرده‌‌‌‌‌‌ی اسقف‌‌‌‌‌‌ها.

گالیله این راهبرد پشت پرده‌‌‌‌‌‌ای، اعمال نفوذ و حرف‌‌‌‌‌‌های درگوشی را درست نمی‌‌‌‌‌‌شناسد، یا بهتر بگوییم قدرت اقناع شخصی خود را دست بالا می‌‌‌‌‌‌گیرد: در اصل، او در پی آن است که زمانی‌‌‌‌‌‌که به وی توصیه می‌‌‌‌‌‌کنند که قضیه را مسکوت بگذارد، درگیر شود. او آن‌‌‌‌‌‌قدر در این ستایش از خویش، در این تفرعن پردامنه غرقه و محصور است که نمی‌‌‌‌‌‌بیند که یسوعیان تلاش می‌‌‌‌‌‌کنند شرف، آزادی و شاید حتی جان او را نجات دهند.

شیوه‌‌‌‌‌‌ی انجام و اختنام این دادرسی اول که دادرسی سال 1616 نام دارد، دست‌‌‌‌‌‌کم در عمل منحصربه‌‌‌‌‌‌فرد است. نظم خورشید-مرکزی کوپرنیک محکوم می‌‌‌‌‌‌شود؛ کتاب وی، در دوران اجسام آسمانی، در فهرست کتاب‌‌‌‌‌‌های ضالّه‌‌‌‌‌‌ درمی‌‌‌‌‌‌آید، کتاب‌‌‌‌‌‌های گوناگونی و از جمله کتاب فوسکارینی (Fosearini) را مصادره می‌‌‌‌‌‌کنند، اما نام گالیله بر زبان نمی‌‌‌‌‌‌آید. بلارمن اطمینان می‌‌‌‌‌‌دهد که گالیله تسلیم شده است. گالیله برای ختم قضیه، نیم‌‌‌‌‌‌ساعتی به حضور پاپ پل پنجم می‌‌‌‌‌‌رسد و پاپ او را از محبت خود مطمئن می‌‌‌‌‌‌سازد.

او به فلورانس بازمی‌‌‌‌‌‌گردد، درحالی‌‌‌‌‌‌که نومید به غیظ آمده و خشمگین است. در اوج قدرت خویش و نامدارترین مرد ایتالیا است، اما علیه وی، تقریبا به‌‌‌‌‌‌طور پنهانی دادرسی کوچکی اقامه کرده‌‌‌‌‌‌اند! او را بدون محکومیت محدود می‌‌‌‌‌‌سازند، مخالفانش را مجاز می‌‌‌‌‌‌کنند تا شایعات بدخواهانه در حق او بپراکنند و او بایستی بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که کلمه‌‌‌‌‌‌ای بر زبان آورد، تحمل نماید.

او در اعماق خویش، تحقیرشده می‌‌‌‌‌‌ماند و این پیش‌‌‌‌‌‌آمد بسیار ناگوار، به او هیچ درس عبرتی نمی‌‌‌‌‌‌دهد. البته درک می‌‌‌‌‌‌کند که بهتر است برای مدتی درباره‌‌‌‌‌‌ی کوپرنیک زیاد حرف نزند (و او به مدت هفت سال از این کار در ملأعام سرباز می‌‌‌‌‌‌زند). اما نه از تفرعن او، نه از پرمدعایی‌‌‌‌‌‌اش و نه از ادعای برتری علمی‌‌‌‌‌‌اش، مشخصا در قلمرو ستاره‌‌‌‌‌‌شناسی، هیچ کم نشده است. خلاصه، او لحظه‌‌‌‌‌‌ی تلافی را انتظار می‌‌‌‌‌‌کشد و بدین منظور خود را آماده‌‌‌‌‌‌ی حمله، نخست به خائنان: «دوستان سابق» خود، یسوعیان می‌‌‌‌‌‌سازد.

او یسوعیان کالج رومی را به مناسبت آن‌‌‌‌‌‌چه که به عنوان قضیه‌‌‌‌‌‌ی ستارگان دنباله‌‌‌‌‌‌دار نامیده خواهد شد مورد حمله قرار می‌‌‌‌‌‌دهد: در سال 1618، آسمان بستر عبور سه ستاره‌‌‌‌‌‌ی دنباله‌‌‌‌‌‌دار است. یسوعیان با دقت و به یاری مشاهدات بسیار دقیق که امروز هم هنوز قابل استفاده است، این رویداد را توصیف می‌‌‌‌‌‌کنند. گالیله خشمگین از این‌‌‌‌‌‌که توفیق این کشف تماشایی را نداشته است و میخکوب به بستر در اثر بیماری، اطلاعیه‌‌‌‌‌‌ای منتشر می‌‌‌‌‌‌نماید که در آن توصیفات نجومی یسوعیان را مورد چون و چرا قرار می‌‌‌‌‌‌دهد، تا آن‌‌‌‌‌‌جا که حتی وجود ستاره‌‌‌‌‌‌های دنباله‌‌‌‌‌‌دار مشاهده‌‌‌‌‌‌شده را انکار می‌‌‌‌‌‌نماید.

این واقعه‌‌‌‌‌‌ی فرعی و جزئی به دنبال رویدادهای دیگری می‌‌‌‌‌‌آید که در آن‌‌‌‌‌‌ها گالیله مشاهداتی را که در مورد زهره انجام شده بود و بعد لکه‌‌‌‌‌‌های خورشیدی را به خود نسبت داده بود و حال آن‌‌‌‌‌‌که حق تقدم آن به کالج رومی تعلق می‌‌‌‌‌‌گرفت. او بنا به عادت، یک گستاخی باورنکردنی را به منصه‌‌‌‌‌‌ی ظهور می‌‌‌‌‌‌رساند که حملات شخصی را با براهین «علمی» به هم می‌‌‌‌‌‌آمیزد؛ ازاین‌‌‌‌‌‌رو بسوعیان که به نوبه‌‌‌‌‌‌ی خود خسته شده‌‌‌‌‌‌اند، به شدت پاسخ می‌‌‌‌‌‌گویند.

گالیله دیگر خویشتن‌‌‌‌‌‌داری نمی‌‌‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌‌‌نویسد: «آقای سارسی، شما در این‌‌‌‌‌‌جا هیچ کاری نمی‌‌‌‌‌‌توانید بکنید، کشف همه‌‌‌‌‌‌ی پدیده‌‌‌‌‌‌های جدید آسمان، تنها به من و نه دیگران واگذار شده است.» از آن‌‌‌‌‌‌جا که مشاهدات یسوعیان جدی، دقیق و خدشه‌‌‌‌‌‌ناپذیر هستند، شهرت علمی گالیله از این کار آسیب می‌‌‌‌‌‌بیند و بر حسن‌‌‌‌‌‌نیت او گمان بد می‌‌‌‌‌‌رود. در همان حال، شکاف بین او و مجمع روحانیان، بی‌‌‌‌‌‌وقفه وسیع‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌شود.

در سال 1622، گالیله اثری تحت عنوان آزمایش‌‌‌‌‌‌گر می‌‌‌‌‌‌نویسد که در آن، یک بار دیگر، به ارسطو حمله می‌‌‌‌‌‌کند، از نظریه‌‌‌‌‌‌ی ذره‌‌‌‌‌‌گرا (اتمیستی) که در آن زمان توسط کلیسا طرد شده است، دفاع می‌‌‌‌‌‌کند، دوستان یسوعی قدیمی‌‌‌‌‌‌اش را با تیرهای زهرآگین نشانه می‌‌‌‌‌‌رود، در انکار وجود ستاره‌‌‌‌‌‌های دنباله‌‌‌‌‌‌دار سماجت می‌‌‌‌‌‌ورزد و آن‌‌‌‌‌‌ها را به‌‌‌‌‌‌سان پدیده‌‌‌‌‌‌های جوی تعبیر می‌‌‌‌‌‌کند.

درحالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مخالفت با گالیله در حلقه‌‌‌‌‌‌های مذهبی بی‌‌‌‌‌‌وقفه افزایش می‌‌‌‌‌‌یابد، رویدادی قابل ملاحظه نیز اتفاق می‌‌‌‌‌‌افتد. مافئو باربرینی، ستایش‌‌‌‌‌‌گر گالیله، در اوت سال 1623، تحت نام اروین هشتم به پاپی برگزیده می‌‌‌‌‌‌شود. او که در کالج رومی تربیت شده است، ادیبی ظریف‌‌‌‌‌‌طبع است که بیشتر به هنرها و ادبیات توجه دارد تا به علوم، اما دانش را به شیوه‌‌‌‌‌‌ای عام ستایش می‌‌‌‌‌‌کند. او که پنجاه‌‌‌‌‌‌وپنج سال دارد و مردی مقتدر است، آرزو می‌‌‌‌‌‌کند که در اروپایی که در اثر کامیابی‌‌‌‌‌‌های اصلاح مذهبی از جنبه‌‌‌‌‌‌ی مذهبی به ویرانی کشیده شده است، جایگاه کلیسا را به آن بازگرداند. او هم‌‌‌‌‌‌چنین، از زمان جلوس خویش، نزد تمامی شهریاران کاتولیک به تلاش و فعالیت می‌‌‌‌‌‌پردازد.

گالیله
گالیله

وی در سال 1624 پس از آن‌‌‌‌‌‌که گالیله را به روم باز می‌‌‌‌‌‌گرداند، او را شش بار در خلوت به حضور می‌‌‌‌‌‌پذیرد. در واقع، در مبارزه‌‌‌‌‌‌اش علیه پروتستان‌‌‌‌‌‌ها، می‌‌‌‌‌‌خواهد علم را در کنار خود داشته باشد و به همین خاطر آماده است امتیاز بدهد. بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب اروین هشتم، در باب خورشید- مرکزی، خود را بسی لیبرال‌‌‌‌‌‌تر از اسلاف خویش نشان می‌‌‌‌‌‌دهد.

او به منظور توجیه گرایش خویش، از این نظریه دفاع می‌‌‌‌‌‌کند:

«هیچ چیز تخیل خداوند را محدود نمی‌‌‌‌‌‌کند، همان که کاملا توانسته است دنیاهای ممکن متعددی را بیافریند، حتی اگر سرانجام جز یکی را نگاه نداشته است. سیر و سیاحت در امکانات گوناگون به هیچ روی ممنوع نیست، تا وقتی که در قلمرو فرضیات باقی بمانیم.»

اما گالیله برخلاف توصیه‌‌‌‌‌‌های پاپ، او در مورد خورشید- مرکزی لحنی قاطع و قطعی به خود می‌‌‌‌‌‌گیرد. ادعا می‌‌‌‌‌‌کند که خورشید- مرکزی امری اثبات‌‌‌‌‌‌شده و حقیقتی چون و چراپذیر نیست . خلاصه، او عکس آن چیزی را انجام می‌‌‌‌‌‌دهد که پاپ دوست وی به او توصیه کرده بود.

کتاب معروف او به نام گفتگو درباره دو نظام کیهانی عمده که در سال 1632 نوشته شد، به صورت گفتگوهای دوستانه چند دوست درباره کیهان است. در حالی که پاپ به او توصیه کرده بود که چیزی بنویسد که به صورت گفتگوی خوب بازیگوشانه و سرگرم‌کننده باشد، کتاب با لحنی نوشته شده بود که شوخی بد تلقی شد.

گالیله
گالیله

پاپ واکنش بسیار خشنی نشان می‌‌‌‌‌‌دهد: او دیگر تحریکات علنی گالیله را تحمل نمی‌‌‌‌‌‌کند و تفتیش (انگیزیسیون) را به تعقیب او روانه می‌‌‌‌‌‌نماید. او تصمیم گرفته است که ضربتی قوی بزند تا مایه‌‌‌‌‌‌ی عبرت گردد، زیرا موقعیت سیاسی در اروپا بحرانی می‌‌‌‌‌‌شود. توضیح آن‌‌‌‌‌‌که شاهزادگان پروتستان اروپا و پادشاه سوئد، گوستاو آدولف، در رأس آن‌‌‌‌‌‌ها تا خود ایتالیا، یکی پس از دیگری به فتوحاتی دست می‌‌‌‌‌‌یابند. شاهان کاتولیک فرانسه و اسپانیا، از بس که سرگرم حل و فصل مرافعات خود هستند، برای جلوگیری از آنان هیچ کاری نمی‌‌‌‌‌‌کنند. انگلستان هم به صورت میعادگاه مرتدان گستاخ و دشنام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوی کلیسا درمی‌‌‌‌‌‌آید.

به اراده‌‌‌‌‌‌ی پاپ و تنها به همین اراده است که گالیله به هنگام این محاکمه‌‌‌‌‌‌ی مشهور سال 1633 به محبوس‌‌‌‌‌‌ماندن در خانه‌‌‌‌‌‌ی خود نزدیک فلورانس محکوم می‌‌‌‌‌‌شود. پاپ، به پاس ستایش فکری خویش از وی، او را از کیفری سنگین‌‌‌‌‌‌تر معاف کرده، و بی‌‌‌‌‌‌تردید یسوعیان یک بار دیگر او را به رغم تحقیرها، در پشت پرده مورد حمایت قرار داده‌‌‌‌‌‌اند.

Galileo
Galileo

درباره‌‌‌‌‌‌ی این دادگاه زیاد نوشته شده است، اما آیا همان تشکیلات محدود و ضدعلمی که اغلب وصفش می‌‌‌‌‌‌کنند، هست؟

اگر بخواهیم روابط پیچیده‌‌‌‌‌‌ای را که علم از قرن‌‌‌‌‌‌ها پیش با مذاهب و حتی از همان طریق با خدا برقرار می‌‌‌‌‌‌کند درک نماییم، با تصویر ساده‌‌‌‌‌‌سازانه‌‌‌‌‌‌ای را که هر کس از این دادرسی دارد، اندکی تخفیف و تغییر یابد.

اگر گالیله از جنبه‌‌‌‌‌‌ی فلسفی حق داشت که از برای علم یک خودمختاری فکری در قبال کلیسا مطالبه کند، اگر او محق بود که زنگ خطر عصیان علیه داعیه‌‌‌‌‌‌ی ترانتی را به صدا درآورد، همان که کلیسای کاملا بی‌‌‌‌‌‌صلاحیت در موضوع علم را به بیان حقیقت علمی وامی‌‌‌‌‌‌داشت، اگر دلیری علمی او با احتیاط اندک بزدلانه‌‌‌‌‌‌ی کوپرنیک و حتی دکارت در تضاد است، برهان او، از نظر شکل، معاف از خدشه و شکاف نیست. نظریه‌‌‌‌‌‌ی کشندها، رد ستاره‌‌‌‌‌‌های دنباله‌‌‌‌‌‌دار و ارائه‌‌‌‌‌‌ی تقریبی هر چند غیردقیق نظام کوپرنیک نشان می‌‌‌‌‌‌دهند که اگر گالیله به مکاشفه دریافته بود که خورشید قلب حرکات سیاره‌‌‌‌‌‌ای است، با وجود این برای آن برهانی دقیق و متقاعدکننده ارائه نکرده بود. باری، آن‌‌‌‌‌‌چه علم و دین را به طور دقیق از هم متمایز می‌‌‌‌‌‌کند، این است که در علم باورداشتن کافی نیست، باید اثبات کرد، کاری که گالیله نکرده است.

به بیان دیگر گالیله «از جنبه‌‌‌‌‌‌ی علمی» اشتباه می‌‌‌‌‌‌کرد و حال آن‌‌‌‌‌‌که در مباحثه‌‌‌‌‌‌ی «فلسفی» حق داشت به همان اندازه در باب خورشید- مرکزی که در مورد رفتار کلیسا در قبال علم. آن‌‌‌‌‌‌چه در این قضیه ناهنجار بود، محاکمه است، حتی طرح و تصور محاکمه و این ده کاردینال جاهل نسبت به امور علمی که حق اعلام حقیقت را به خود نسبت می‌‌‌‌‌‌دهند بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که کلمه‌‌‌‌‌‌ای توضیح شنیده باشند، بی‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌که به دفاعیه‌‌‌‌‌‌ای، هر چه باشد، گوش فرا داده باشند.

و باز هم ناگوارتر تأخیری بود که پیش ‌‌‌‌‌‌آمد تا کلیسا به خطایش در مورد مسئله‌‌‌‌‌‌ی خورشید- مرکزی و در قبال گالیله اعتراف کند. در سال 1757، پاپ بنوای چهاردهم تفسیر نمادین از کتاب مقدس را در ارتباط با خورشید مجاز می‌‌‌‌‌‌شمرد. اما این گام نخست، بی‌‌‌‌‌‌دنباله خواهد ماند. تنها در سال 1846 بود که تفتیش عقاید، کوپرنیک و گالیله را از فهرست ممنوعه‌‌‌‌‌‌ها خارج نمود، اما باید تا 31 اکتبر 1992، یعنی سیصدوپنجاه سال پس از محکومیت گالیله صبر کرد تا پاپ ژان پل دوم، به هنگام ایراد خطابه‌‌‌‌‌‌ای باشکوه در برابر آکادمی پاپی علوم، از وی اعاده‌‌‌‌‌‌ی حیثیت کند./ یک پزشک

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
جاوید
مدیر سایت، نویسنده و مترجم، سردبیر و سئو کار ارشد سایت کوکا