متن های زیبا در مورد خانه پدری و خانه قدیمی [دلنوشته های ادبی!]

متن کوتاه در مورد خانه پدری
متن کوتاه در مورد خانه پدری

گلچینی از متن و دلنوشته های زیبا در مورد خانه پدری، قدیمی و نوستالژی برای پروفایل و کپشن!

بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت
بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت…

******

غم در آنجا فروکش می کند
آفتابش پرنور تر از همه جاست
برف های زمستانش گرمی شن های ساحلی تابستان را دارد
دیوارهایش بلند و مستحکم
تا زمانی که چراغش روشن است,سفره اش گرم است
جاده اش هموار
دروازه هایش باز
جنگلش سرسبز
و درختانش پربار
قطعا تکه ای از بهشت آنجاست
خانه ی پدری را می گویم…..

******

خاطرات خانه پدری را یاد دارم
آن همه مهر و صفا را در دلم جا دادم
دلم می گیرد برای روزی، که نباشم در خانه پدری
دلم تنگ می شود برای خنده های قه قهی
یاد ایامی افتادم که باید بروم
کوله بارم را ببندم، با تو از این خانه روم
این بار حیاط خانه ام رنگ دگری می گیرد
بوی گل شمعدانی را گلهای رز می گیرد
از خانه ی پدری می نویسم
گریه ام می گیرد
عزیزی دست مرا می گیرد
بوسه بر گونه هایم می زند
او نیز می گرید

******

متن در مورد باغچه خانه پدری

راستی باغچه حیاط پدرم
پر از سنگ ریزه هایی است
که دیگر جایی برای دلتنگی هایم نیست

******

قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط
حوض
آسمون
چندتایی درخت که به وقت و فصلش
میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری
همینقدر ساده و قشنگ …

******

متن در مورد خانه پدری کجاست

خانه ی پدری آنجاست که
همیشه و بی قید و شرط دوستت میدارند
خانه پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی
بدون سوال و گله گی منتطرت میمانند
در خانه ی پدری، تو همیشه جوان و زیبا و منحصر بفردی
خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست
حتی اگر پدر و مادرت خیلی پیر باشند یا نباشند . . .

******

متن زیبا در مورد خانه قدیمی و نوستالژی
متن زیبا در مورد خانه قدیمی و نوستالژی

‏دلم از اون خونه های قدیمی حیاط داری
که توش باغچه و حوض داشت میخواد ..

******

خونه ها قدیما
مدرن نبود
ولی تا دلت بخواد
گرما داشت
صفا داشت
محبت داشت
و مهربونی بود❤️

******

بگذار برگردم
همانجا که
دلم را جا گذاشتم
بروم دلم را
از کنارچرخ خیاطی مارشال مادر م بردارم
آفتاب بیداد می کند
بگذار برگردم
سایه ام را از کنار سرو قامت پدرم بردارم
دستم کنار باغچه ریحان مادرم جا مانده است
بگذار برگردم دست و عطر زندگی را از آن باغچه دلگشا بردارم بگذار برگردم
همان جا که دلم را جا گذاشتم
همان جایی
که پدرم می گفت دختر معنی نمی دهد اینهمه بخندد
بگذار برگردم بروم آخرین قهقه های بلند زندگیم را بردارم
بگذار برگردم همانجا که دلم را جا گذاشتم بروم دلم را بردارم

******

متن خانه قدیمی

قدیما توی خونه ها ؛نور بود، عشق بود ،رنگ بود ،زندگی بود …
بینِ آدمها صفا و صمیمیت بود ،بالاترین حدِ رفاقت و معرفت بود …
همون قدیمها که نسلِ من ندید و نزیست
اما زیاد خوند و فهمید و حس کرد توی قصه ها و کتابها و پای حرفِ بزرگترها ،
پا به پای آلبومِ عکسها و دفترچه ی نوشته ها و خاطراتِ اهالیِ قدیم…

******

آن خیابان خاکی
آن خانه قدیمی که دیوار آجری داشت
آن باغچه کوچک
آن پنجره که پرده ای با گلهای آبی داشت
در شهر بزرگ گم شده است.

شاید
آن مرد غریب
آن مرد که ترانه ای غمگین بر لب داشت
خاطره شب را هم با خود برد.

سعید سامانی نیا

******

خونه ی بابا
همون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیره
همون جایی که چه ساعت ۳ صبح بیای چه ساعت ۳ عصر
از آمدنت خوشحال میشوند
درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است
همون جایی که وقتی میگویند دلتنگند،
یعنی واقعا دلتنگ اند
همون جایی که سر یخچالش میروی و هرچی میخواهی میخوری
همون جایی که حتی اگر
هوس کمیاب ترین خوراکی ها را هم کنی برایت می آورند
همون جایی که همه دعوایت میکنند
و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری
همون جایی که گل و گیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند
آنجا قندهایش شیرین تر است
نمک هایش شور تر است
پرتقال هایش مزه ی پرتقال میدهند
غذاهایش خوشمزه تر است
آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند
حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد
آنجا بالشت ها نرم ترند و پتوها گرم ترند
آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد
آنجا پر از امنیت و آرامش است
آنجا بابا و مامان دارد . . .

******

هر چه خانه را می تکانیم
خاطره های
خالی از هم خاطره ها
بیرون نمی ریزند
چگونه توانستیم
اینهمه سال دوام بیاوریم ؟
در دنیایی
که هیچ چیزش
دوامی نداشت
آنها که گفته بودیم «بی تو می میرم»
مرده اند
و چه کرگدنهای پوست کلفتی بوده
دل های ما!

******

تاکِ خانه ی پدری،
پیچیده اینجا و آنجا سبز
واریسِ ساقِ پاهایم…

******

شعر و متن خانه قدیمی

خانه قدیمی مادر بزرگ، پناه آخر هفته های ما است.
از زمانی که زنگ خانه را بزنی، تا زمانی که گل بوسه خداحافظی بدرقه راهت شود،
به یاد بی حوصلگی ها و گرفتاری هایت نیستی.
سفره اش یک رنگ و دیوار هایش بوی نم برکت می‌دهد.
حیاطش همیشه، گل ها و درختچه ها را باردار است.
حوض کوچکی دارد که می شود قایق بی خیالی ات را روی آن بیاندازی و حرکت آرام آب را ببینی.
خانه قدیمی مادربزرگ همان جایی است که ناز قهر هایت را می کشند.
هرچه‌قدر آتش بسوزانی، حق را به تو می دهند‌.
بشقابت خالی نشده، پر می‌شود.
همان جایی است که برای چند ساعت،
می‌شود خودت باشی و آسمان را آبی تر ببینی…

فاطمه ناظم

******

هیچ جا خانه ی پدری نمیشود
جایی که بوی بچگی هایت را میدهد
از درب‌ِ رنگ و رو رفته ی کهنه اش که وارد میشوی،
صدای خنده و بازی های بچگی ات را میشنوی
چشم هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری
صدای کودکی را میشنوی که
در گوشه های حیاط و پشت درختها قایم باشک میکند،
میخندد و با خنده اش شبیه بچگی هایت ذوق میکنی
مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟
مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی
و خوشحال نباشی؟
اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی،
چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی
و احساس خوشبختی نکنی؟
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت
میان گُل های باغچه اش نفس میکشد
بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند
هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد…

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا