گزیده زیباترین اشعار مولانا در مورد شمس تبریزی

اشعار مولانا درباره شمس تبریزی
اشعار مولانا درباره شمس تبریزی

گزیده ای از زیباترین اشعار مولانا در مورد شمس تبریزی را گردآوری کرده ایم که می توانید برای پست، کپشن و استوری اینستاگرام استفاده کنید.

***

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما
بی سر و سامان عشقش بود سامان ما
آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر
هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما
در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان
گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

******

از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا

******

اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغت‌ ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

******

گفت كه دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت كه سر مست نه ای، رو كه از این دست نه ای
رفتم و سر مست شدم وز طرب آكنده شدم
گفت كه تو كشته نه ای، در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده كنش كشته و افكنده شدم
گفت كه تو زیرككی، مست خیا لی و شكی
گول شدم هول شدم وز همه بركنده شدم
گفت كه تو شمع شدی، قبله ی این جمع شدی
جمع نیم، شمع نیم، دود پراكنده شدم
گفت كه شیخی و سری، پیشرو و راهبری
شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

******

گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم

******

از خدا خواهم ز جان خوش دولتی با او نهان
جان ما اندر میان و شمس دین اندر کنار
شمس دین خوشتر ز جان و شمس دین شکرستان
شمس دین سرو روان و شمس دین باغ و بهار

******

انتم الشمس و القمر منکم السمع و البصر
نظر القلب فیکم بکم ینجلی النظر

******

شمس تبريز خود بهانه ست
ماييم به حسن لطف، ماييم
با خلق بگو براي روپوش
كو شاه كريم و ما گداييم
ما را چه ز شاهی و گدايی
شاديم كه شاه را سزاييم
محويم به حسن شمس تبريز
در محو، نه او بود نه ماييم

******

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

******

شمس شكر ريز توئي، خطة تبريز توئي
لخلخه آميز توئي، سرور و سالار مرا

******

دلا ما را به خوی خوانده ست دکتر مرتضای شمس
نه آخر شمس، ملا را به آذربایجان خواند
به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا
که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند

******

زاهد بودم، ترانه گویم كردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم كردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچه ی كودكان كویم كردی

******

كه گفت كه آن زنده ی جاوید بمرد؟
كه گفت كه آفتاب امید بمرد؟
آن دشمن خورشید برآمد بربام
دو چشم ببست گفت خورشید بمرد

******

ایا تبریز سلمنا علی نادیک تسلیما
فبلغ صبوتی و الهجر بالاعذار شمس الدین

******

دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم
هر زمان خود را به سوی پرده‌ای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم

******

عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا