گلچینی از زیباترین اشعار فارسی و ترکی عاشقانه ناظم حکمت شاعر و نمایشنامه نویس ترکیه ای در مورد زندگی و عشق!
***
صدای ترانه ای غمگین
در رادیو شنیده می شود
و من به چیزی غیر تو فکر نمی کنم.
زنده ماندن در روز هایی که
این قدر از تو دور افتاده ام
کار آسانی نیست…
******
اشعار ناظم حکمت عاشقانه
محبوبِ من!
دیدنِ تو
زیباترین کاریست
که چشمِ انسان می تواند بکند
******
هنوز تو همان خوب من هستی…
همان که برایش آرزو های قشنگ دارم…
بی آن که بدانی… بی آن که حتی باورت شود…
من… منی که فراموش کرده ای
هنوز به تو یواشکی فکر می کند و
هنوز تو را یواشکی دوست دارد…
******
گفت به پیشم بیا
گفت برایم بمان
گفت به رویم بخند
گفت برایم بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم
******
به خاطر آوردنت را
دوست دارم …
چه زیبا
مرا از هم می پاشی!
******
آنقدر دوستت دارم
و آنچنان دلتنگ ات هستم
که جز این دو فعل
اگر چیز دیگری بگویم
بیهوده ست…
******
اشعار ناظم حکمت به زبان ترکی
Gelsene dedi bana
Kalsana dedi bana
Gülsene dedi bana
Ölsene dedi bana
Geldim
Kaldım
Güldüm
Öldüm.
به من گفت: بیا!
به من گفت: بمان!
به من گفت: بخند!
به من گفت: بمیر!
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم…
******
Gözlerine bakarken
güneşli bir toprak kokusu vuruyor başıma
bir buğday tarlasında, ekinlerin içinde kayboluyorum
Yeşil pırıltılarla uçsuz bucaksız bir uçurum
durup dinlenmeden değişen ebedî madde gibi gözlerin
sırrını her gün bir parça veren
fakat hiçbir zaman
büsbütün teslim olmayacak olan
خیره در چشمانت که می شوم
بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد
گم می شوم در گندمزار
میان خوشه ها…
همچون شراره های سبز در یک پرتگاه بیکران؛
چشمان تو بیوقفه تغییر میکند چون مادهای ابدی
و هر روز پاره ای از رازش را می نماید
اما هرگز
تن به تسلیمی تمام نمی دهد
******
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبانِ گُر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهابِ قطره ای آب
بر شیر آبی بچسبد
تو را دوست دارم
چون لحظهی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی
در گشودنِ بستهی پستی
که نمیدانی در آن چیست
تو را دوست دارم
چون سفرِ نخستین با هواپیما
بر فرازِ دریا
تو را دوست دارم
چون استانبولی که به آرامی
در تاریکی فرو میشود
تو را دوست دارم
چون غوغای درونم
تو را دوست دارم چون گفتنِ «شُکرِ خدا، زنده ایم.»
******
زندگی مشغله ای جدی است
درست مثلِ…
دوست داشتن “تو” !…
******
روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی رد پاهایم را
در درونت حس می کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود
******
Adsız
Ayrılık demir çubuk gibi sallanıyor havada
Çarpıyor yüzüme gözüme
Sersemledim
Kaçıyorum ayrılık kovalıyor beni
Yolu yok elinden kurtulmanın
Dizlerim kesildi yıkılacağım
Ayrılık zaman değil yol değil
Ayrılık aramızda bir köprü
Kıldan ince kılıçtan keskin
Kıldan ince kılıçtan keskin
Ayrılık aramızda bir köprü
Seninle diz dize otururken de.
بی نام
جدایی چون میله ای آهنی نوسان در هوا
می خراشد صورت ام چشم ام
سرسام گرفته ام
میگریزم جدایی دنبالم می کند
برای فرار از دست ات راهی نیست
زانوان ام در هم شکسته بر زمین میخورم
جدایی زمان نیست، راه نیست
جدایی پلی ست بین ما
نازکتر از مو ، برنده تر از خنجر
نازکتر از مو ،برنده تر از خنجر
جدایی پلی ست بین ما
حتا وقتی زانو به زانو نشسته ایم تنگ ِ هم
******
گاهی گذشت می کنیم
و گاهی گذر،
ای کاش
می فهمیدند فرق این دو را
******
سرم ابری پاره پاره،
ظاهر و باطنم دریا،
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه،
جوانه جوانه، شاخه شاخه، گردویی کهنسال.
نه تو این را میدانی، نه پلیس میداند.
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه،
برگهایم در آب، چون ماهی غوطه ور.
برگهایم چون دستمال ابریشم، در اهتزاز.
برچین و اشکت را، ای شکوفه من، پاک کن.
برگهایم دستانماند، صدهزار دست دارم،
با صدهزار دست تو را لمس میکنم، و استانبول را.
برگهایم چشمانماند. با حیرت مینگرم.
با صد هزار چشم تو را نظاره میکنم، و استانبول را.
همچون صد هزار قلب میتپند، میتپند برگهایم.
من درخت گردکانیام در پارک گلخانه؛
نه تو این را میدانی، نه پلیس میداند.
******
ســرم را نــه ظلــم مــی تــواند خــم کنــد
نــه مــرگ،
نــه تــرس!
ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســتهــای تــو
خــم مــی شــود
******
تو اسارت من و
آزادگی من
تو مثل شب برهنه ی تابستان
تن ملتهب منی.
تو سرزمین منی
در چشم های بلوطی تو
هاله های سبز
تو بزرگ
زیبا
پیروز
تو حسرت دور و نزدیک منی!
******
جملات کوتاه ناظم حکمت
شادیِ کوچکی می خواهم
آنقدر کوچک که کسی نخواهد
آن را از من بگیرد
******
و باید زیست
چون درختی تک و آزاده
و چون جنگلی با یاران
******
Gözlerim gözünde aşkı seçmiyor
Onlardan kalbime sevda geçmiyor
Ben yordum ruhumu biraz da sen yor
Çünkü bence şimdi herkes gibisin
Yolunu beklerken daha dün gece
Kaçıyorum bugün senden gizlice
Kalbime baktım da işte iyice
Anladım ki sen de herkes gibisin
Büsbütün unuttum seni eminim
Maziye karıştı şimdi yeminim
Kalbimde senin için yok bile kinim
Bence sen de şimdi herkes gibisin
چشمان ام در چشم ات عشق را نمی خواند
از آنها تمنایی در دل ام نمیگذرد
روح ام را خسته کردم ،کمی هم تو خسته کن.
,چونکه فکر میکنم تونیز مانند ِهرکس دیگری
گر چه دیشب چشم براه ات بودم تا بیایی
امروز خود ام را از تو پنهان میسازم
دل ام را که با دقت به تماشا نشستم
فهمیدم تو نیز مانند هرکس دیگری
توراکاملن فراموش کردم این را خوب میدانم
قولی که داده بودم حالا به گذشته پیوسته
کینه ای هم از تو در دل ندارم
فکر می کنم تو هم مثل دیگرانی
******
آنقدر بر شیشههای بخار گرفته شهر
حرف اول نام تو را نوشتهام
دیگر مردم شهر می دانند
نام زیبای تو
با کدام حرف شروع میشود
******
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم
******
عاشقانه های ناظم حکمت
درختان پر شکوفه بادام را دیگر فراموش کن
اهمیتی ندارد
در این روزگار
آنچه را که نمی توانی بازیابی به خاطر نیاور
موهایت را در آفتاب خشک کن
عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن
عشق من ، عشق من
فصل پاییز است
******
عزیزم، به شهر من بیـــا.
همین فـردا راهی شو بیـــا
رهـــا کن هـمـه چیز را
بگو “یکی منتظرم هست” …ُ بیــا!
******
به جا خواهد ماند؛
چایمان ته فنجان
کودکى هامان در کوچه ها
بغض سنگین شادمانىها در گلوی مان
و معشوقه های مان
در دور دست ها
🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید