زیباترین اشعار عاشقانه و معروف مارگوت بیکل شاعر آلمانی [ناب و کوتاه!]

زیباترین اشعار عاشقانه و معروف مارگوت بیکل
زیباترین اشعار عاشقانه و معروف مارگوت بیکل

گزیده ای از بهترین شعرهای کوتاه و معروف مارگوت بیکل شاعر معروف آلمانی و خالق آثاری همچون سکوت سرشار از ناگفته‌ هاست، چیدن سپیده دم، عاشقانه‌ هایی که من دوست می‌ دارم و … که توسط احمد شاملو ترجمه شده اند.

***

پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم
وگرنه می شکنیم بال های دوستیمان را

******

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند
رويایش را آسمان پر ستاره ناديده می گيرد
و هر دانه برفی به اشكی نريخته می ماند
سكوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نيامده
در اين سكوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من

******

سپیده دمان از پس شبی دراز
در جان خویش
آواز خروسی می شنوم
از دور دست و با سومین بانگش
درمی یابم که رسوا شده ام

******

از بخت ياری ماست شايد
که آنچه می خواهيم
يا به دست نمی آيد
يا از دست می گريزد

******

در وجود هر کس رازی بزرگ نهان است
داستانی
راهی
بيراهه ای
طرح افكندن اين راز
راز من و راز تو
راز زندگی
پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است

******

تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد

******

شعر عاشقانه از مارگوت بیکل

پنجه در افکنده ایم با دست هامان به جای رها شدن
سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان
عشق ما نیازمند رهایی است نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه

******

عشق، عشق می آفريند
عشق، زندگی می بخشد
زندگی رنج به همراه دارد
رنج دلشوره می آفريند
دلشوره جرات می بخشد
جرات اعتماد به همراه دارد
اعتماد اميد می آفريند
اميد زندگی می بخشد
زندگی، عشق می آفريند
عشق، عشق می آفريند

******

عشق‌، هدیه‌ است‌
جان‌ دار مجسم‌ حادث‌ می‌ شود
تحمیلش‌ نمی‌ توان‌ کرد
قلب‌ را لبریز می‌ کند
با عقل‌ فهمیده‌ نمی‌ شود
به‌ چنگ‌ نمی‌ آید
مقدری‌ ست‌ که‌ همه‌ چیز را
دگرگون‌ می‌ سازد
عشق‌، هدیه‌ است‌

******

کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را از دست می دهد

******

بسیار وقت ها با یکدیگر
از غم و شادی خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت

******

به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم
استواری امن زمین را
زیر پای خویش

******

گاه آرزو می کنم
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دست هایت را گرم کند
اشک هایت را بخشکاند
و خنده را به لبانت باز آرد
پرتو خورشیدی که
اعماق تاریک وجودت را روشن کند
روزت را غرقه ی نور کند
یخ پیرامونت را آب کند

******

موطن آدمی را بر هیج نقشه ای نشانی نیست.
موطن آدمی تنها در قلب کسانی است
که دوستش می دارند

ترجمه : احمد شاملو

******

یخ آب می‌ شود در روح من
در اندیشه‌ هایم
بهار حضور توست
بودن توست

******

می بايد خود را از دام اوهام برهانيم
گر بر آن سريم كه همه چيزی را دريابيم
می بايد ايمان داشت كه به هنگام
تنها از نيروي فرزانگی خويش مدد بايد جست

******

می‌ خواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر می‌ رسد
و آسمان آغاز می‌ شود
می‌ خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یکی شوم
حس می‌ کنم و می‌ دانم
دست می‌ سایم و می‌ ترسم
باور می‌ کنم و امیدوارم
که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد
می‌ خواهم آب شوم در گستره افق
آن جا که دریا به آخر می‌ رسد
و آسمان آغاز می‌ شود

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا