حکایت های کوتاه گلستان سعدی به نثر ساده

متن حکایت های گلستان سعدی به نثر ساده
متن حکایت های گلستان سعدی به نثر ساده

گلستان نوشته شاعر و نویسنده پرآوازه ایرانی سعدی شیرازی است. به باور بسیاری گلستان سعدی تاثیرگذارترین کتاب نثر در ادبیات فارسی‌ است.

در ادامه گزیده ای از زیباترین حکایت های گلستان سعدی به نثر ساده را ارائه کرده ایم.

***

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند
یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و نکرد.

******

لقمان را گفتند ادب از که آموختی؟
گفت از بی ادبان.
هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.

******

هرگز از دور زمان ننالیده بودم
و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود
و استطاعت پای پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ.
یکی را دیدم که پای نداشت
شکر نعمت حق تعالی به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم

******

یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد.
هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد؟
یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی.
هارون گفت :‌ ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان
که انتقام از حد در گذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قبل خصم.

******

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.
پسر را گفت : باید که این سخن با هیچ کس در میان ننهی.
گفت : ای پدر فرمان تو راست، نگویم ولیکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت : تا مصیبت دو نشود یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.

******

یکی را از حکما شنیدم که می‌ گفت : هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است
مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.

******

دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت.
عاقبة الامر این یکی علامه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد.
باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است.
گفت ای برادر شکر نعمت باری عز اسمه مرا بیش می‌ باید کرد
که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.

******

دزدی به خانه پارسايی درآمد.
چندان که جست چيزی نيافت.
دلتنگ شد.
پارسا خبر شد.
گليمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود.

******

مهمان پیری شدم در دیار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
شبی حکایت کرد که مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است
درختی درین وادی زیارتگاه ست که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند
شب‌ های دراز در آن پای درخت به حق بنالیده‌ ام تا مرا این فرزند بخشیده است.
شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی‌ گفت : چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدرم بمردی.
خواجه شادی‌ کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌ زنان که پدرم فرتوت.

******

پیر مردی را گفتند چرا زن نکنی گفت با پیر زنانم عیشی نباشد.
گفتند جوانی بخواه چو مکنت داری.
گفت مرا که پیرم با پیر زنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟

******

مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال.
عاقلی را پرسیدند : نیکبخت کیست و بدبختی چیست؟
گفت : نیکبخت آن که خورد و کشت و بدبخت آن که مرد و هشت.

******

دو چیز محال عقل است : خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.

******

درویشی مستجاب الدعوة در بغداد پدید آمد
حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای خیری بر من کن.
گفت خدایا جانش بستان گفت از بهر خدای این چه دعاست گفت این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسرین
نویسنده، مترجم و علاقه مند به موضوعات سبک زندگی، فرهنگ و هنر و سرگرمی