حکایت های شیرین و خنده دار ملانصرالدین [داستان های کوتاه و طنز!]

حکایت های شیرین و بامزه ملانصرالدین
حکایت های شیرین و بامزه ملانصرالدین

ملا نصرالدین شخصیتی منتقد و فلسفی در فرهنگ‌ ایرانی، افغانستانی، ترکیه‌ ای، ازبکی، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است. ملا نصرالدین در ایران بیش جای دیگر به عنوان شخصیتی منتقد و نمادین محبوبیت دارد.

در ادامه گزیده ای از زیباترین حکایت های طنز ملانصرالدین را ارائه کرده ایم.

***

زن ملا دل درد شديدی گرفت و ملا برای آوردن طبيب بيرون رفت.
چون به كوچه رسيد زنش از پنجره گفت : دلم آرام گرفت، طبيب لازم نيست.
ملا به حرف او گوش نداد و به خانه طبيب رفت و او را از اندرون بيرون كشيد و گفت : زن من دل درد شديدی گرفته بود
و من برای آوردن شما می آمدم كه از پنجره صدا كرد دلم آرام گرفته و به طبيب احتياجی نيست.
من هم آمدم كه به شما اطلاع دهم كه به آمدن شما نيازی نيست!

******

روزی شخصی از ملا پرسید : ماه بهتر است یا خورشید؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟
خوب معلوم است خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست.
ولی ماه شب های تاریک را ورشن می کند، اگر ماه نباشد هیچ روشنی در شب نیست به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از خورشید است.

******

روزی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد
که ناگهان بچه روی او ادرار کرد.
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت : ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت : باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

******

ملانصرالدین شب اول ماه به شهری رسید و دید مردم روی پشت بام ها جمع شده اند
و با انگشت به آسمان اشاره می کنند و هلال ماه را نشان می دهند.
ملانصرالدین زیر لب گفت : عجب آدم های دیوانه ای
مردم این شهر برای دیدن ماه به این کم نوری چقدر به خودشان زحمت می دهند
و نمی دانند که در شهر ما وقتی قرص ماه قد یک سینی بزرگ می شود کسی به آن نگاه نمی کند.

******

ملانصرالدین ‌هر روز از علف خرش ‌کم می‌ کرد تا به نخوردن عادت کند.
پرسیدند : نتیجه چه شد؟
ملا گفت : نزدیک بود عادت کند که مُــرد!

******

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر به سر او بگذارند
به همین جهت هر کدام تخم مرغی با آورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند : ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می‌ گذاریم
اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد.
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو!
جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی.
ملا گفت : این همه ی مرغ یک خروس هم لازم دارند.

******

شبی ملا در خانه خود خفته بود كه دزدی كم روزی وارد شد، مختصر اثاثيه او را جمع كرد و به دوش كشيد و بيرون رفت.
ملا نيز بر خاست و رختخواب را برداشت و دنبال دزد به راه افتاد تا هر دو وارد منزل دزد شدند.
دزد او را ديد و با تشدد گفت : اين جا چه می كنی؟
ملا گفت : هيچ، بنده تغيير منزل داده ام، اجرت حمالی شما نيز حاضر است.

******

پسر ملانصرالدین از او پرسید :‌ پدر فقر چند روز طول می‌ کشد؟
ملا گفت : چهل روز پسرم.
پسرش گفت : یعنی بعد از چهل روز ثروتمند می‌ شویم؟
ملا جواب داد : نه پسرم عادت می‌ کنیم.

******

روزی ملانصرالدین به دهکده‌ ای می‌ رفت.
در بین راه زیر درخت گردویی به استراحت نشست و در نزدیکی‌ اش بوته کدوئی را دید.
ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته‌ ی کوچکی به وجود می‌ آید
و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خداوندا آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می‌ کردی و گردو را از بوته کدو؟
در این حال گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشم‌ هایش پرید
سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت :
پروردگارا توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم زیرا هر چه را خلق کرده‌ ای حکمتی دارد
و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود من الآن زنده نبودم!

******

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد.
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت : ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت : ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
نسرین
نویسنده، مترجم و علاقه مند به موضوعات سبک زندگی، فرهنگ و هنر و سرگرمی