خلاصه کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز

خلاصه کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز
خلاصه کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز

خلاصه ای از کتاب آرزوهای بزرگ | معرفی برخی شخصیت ها | درباره نویسنده کتاب

کتاب آرزوهای بزرگ (Great Expectations) سیزدهمین رمان چارلز دیکنز، نویسنده مشهور انگلیسی است که به عنوان یکی از شاهکارهای ادبی در لیست پر فروش ترین کتاب های کل تاریخ قرار گرفته است.

این کتاب داستان فراز و نشیب های زندگی پسر یتیمی به نام پیپ را روایت می کند که در مسیر زندگی اش از کودکی تا جوانی گاه بخت به او روی آورده و آرزوهای بزرگی در سر می پروراند و در برهه ای دیگر بخت و اقبال به او پشت می کند و همه چیز خود را از دست می دهد، او در این مسیر یاد می گیرد چگونه شادی را بیابد، معنی عشق و دوستی را درک می کند و در نهایت به فرد بهتری تبدیل شود.

در ادامه خلاصه ای از کتاب آرزوهای بزرگ را قرار داده ایم و به معرفی برخی از شخصیت های اصلی کتاب پرداخته ایم، با کوکا همراه باشید.

خلاصه ای از کتاب آرزوهای بزرگ

پیپ کودکی یتیم است که به همراه خواهرش، خانم جو و همسر خواهرش جو گارجری، آهنگر قوی اما مهربان در دهکده ای زندگی می کند.

یک بعد از ظهر که پیپ به گورستان و سر مزار والدینش می رود با محکوم فراری به نام مگویچ آشنا می شود و به او کمک می کند اما مگویچ سرانجام توسط پلیس دستگیر و زندانی می شود.

پیپ به زندگی ساده خود به عنوان یک پسر فقیر اما صادق ادامه می دهد اما نمی تواند بر احساس ناخوشایندی که نسبت به سبک زندگی اش دارد غلبه کند.

او مدتی بعد از طریق خواهرش مطلع می شود که زن ثروتمندی به نام خانم هاویشام به دنبال پسر بچه ای است که گاهی به منزلش برود و همنشین او باشد.

پیپ با خانم هاویشام ملاقات می کند، خانم مسن عجیب و غریبی که سال ها قبل در روز ازدواج نامزدش او را رها کرده و از آن زمان تاکنون لباس عروسی به تن داشته و از خانه اش خارج نشده است.

پیپ در خانه خانم هاویشام با دختر خوانده او به نام استلا آشنا می شود، خانم هاویشام به دلیل کینه ای که از مردها به دل گرفته مدت ها قبل استلا را نزد خود آورده تا در کنار او بزرگ شود و در آینده مردان را عاشق خود کرده و آن ها را به بازی بگیرد.

استلا رفتاری ظالمانه با پیپ دارد به خصوص زمانی که در مورد زندگی او به عنوان پسری فقیر صحبت می کند.

پیپ در طول مدتی که به خانه هاویشام رفت و آمد دارد عاشق استلا می شود و آرزو می کند تا روزی به یک مرد بزرگ تبدیل شود تا بتواند با او ازدواج کند.

بعد از مدتی خانم هاویشام با دادن مقداری پول به آقای جو از او می خواهد تا پیپ را کنار خودش در آهنگری نگه دارد تا برای آینده اش شغلی داشته باشد.

پیپ با نارضایتی در آهنگری نزد جو و اورلیک – کارگر جو – مشغول به کار می شود و با کمک دختر محلی به نام بیدی درس خوانده و چیزهای بیشتری یاد می گیرد.

مدتی بعد خانم جو به طور وحشیانه ای مورد حمله قرار می گیرد، او دیگر نمی تواند به کارهای منزل و امور خانواده رسیدگی کند و بیدی به خانه آن ها می رود تا کارها را سر و سامان ببخشد.

چند سال بعد پیپ که حالا به مرد جوانی تبدیل شده با آقای جگرز، یک وکیل اهل لندن، دیدار می کند، جگرز به پیپ می گوید که به طریقی به او ثروت زیادی رسیده و او باید به لندن برود تا به تحصیلاتش ادامه داده، مسیر رشد و ترقی را طی کند و به مرد موفقی تبدیل شود.

پیپ با خودش فکر می کند احتمالا خانم هاویشام این ثروت را به او بخشیده و این یعنی تمایل دارد پیپ و استلا با هم ازدواج کنند.

پیپ با این افکار به لندن سفر می کند و آقای گجرز در لندن مراقبت از او را به عهده می گیرد تا پیپ به سن قانونی برسد.

پیپ از طریق آقای گجرز با هربت پاکت که مردی جوان و از اقوام خانم هاویشام است آشنا می شود و با او در یک آپارتمان زندگی می کند. هربرت نحوه رفتار کردن، لباس پوشیدن و صحبت کردن آقامنشانه را به او یاد می دهد.

پیپ خیلی زود همه چیز را یاد می گیرد و می تواند با افرادی از طبقه بالا مانند بنتلی درامل رابطه برقرار کند، در این مدت پیوسته با استلا ملاقات می کند و بیشتر از قبل عاشقش می شود.

متاسفانه تغییر زندگی پیپ، آشنا شدن او با طبقه مرفه جامعه و تلاش برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران باعث می شود پیپ از گذشته و خانواده اش خجالت بکشد و تا آن جا که می تواند از آن ها دوری کند، تا جایی که هنگام تشییع جنازه خواهرش تمایلی برای حضور در مراسم نداشت.

بالا رفتن هزینه های زندگی باعث می شود پیپ و هربرت بدهی زیادی بالا بیاورند اما حامی مرموز او با فرستادن پول مشکلات مالی آن ها را برطرف می کند.

بعد از دو سال یکی از شب ها پیپ در خانه اش با چهره ای آشنا روبرو می شود، مرد محکوم فراری به نام مگویچ که در کودکی به او کمک کرده بود.

مگویچ سال های زیادی را در استرالیا گذرانده و اجازه بازگشت به انگلستان را نداشته است، او در همان جا توانسته پول فراوانی به دست آورد و حالا همه چیزش را در معرض خطر قرار داده تا دوباره به انگلستان برگردد و به پیپ بگوید او همان حامی مرموزی است که این همه مدت از او حمایت می کرده و حالا همه اموالش را فروخته و پول آن ها را برای پیپ آورده است.

پیپ احساس عذاب وجدان دارد که این همه سال با پول های یک مجرم زندگی کرده و بدتر این که تمام فرضیاتی که درباره خانم هاویشام و این که مایل بوده او و استلا در کنار هم باشند اشتباه بوده است.

پیپ، هربرت و آقای جگرز نقشه می کشند تا مگویچ با خیال راحت بتواند از کشور خارج شود.

در این مدت پیپ مطلع می شود استلا قصد ازدواج با بنتلی درامل را دارد و از استلا می خواهد از این کار صرف نظر کند اما استلا تصمیمش را گرفته و پیپ و خانم هاویشام نمی توانند نظرش را تغییر دهند.

یک بار که پیپ به دیدن آقای گجرز می رود با زن خدمتکاری به نام مولی برخورد می کند که بسیار شبیه استلا است، آقای گجرز به او می گوید این زن که سال ها قبل به دلیل قتل در زندان بوده با تلاش آقای گجرز تبرئه می شود و از آن زمان به عنوان خدمتکار در خانه اش مانده است.

پیپ وقتی به دیدن خانم هاویشام می رود از او درباره والدین استلا سوال می کند و خانم هاویشام می گوید که سال ها قبل آقای گجرز او را معرفی کرده است.

پس از جدا شدن پیپ و خانم هاویشام، در یک حادثه غم انگیز لباس عروسی کهنه آتش می گیرد و خانم هاویشام به شدت آسیب می بیند.

زمانی که پیپ به لندن بر می گردد هربرت برایش تعریف می کند که به گفته مگویچ، او سال ها قبل همسر و یک دختر داشته اما همسرش به اتهام قتل دستگیر می شود، آقای گجرز وکالتش را به عهده گرفته و او تبرئه می شود اما مگویچ بعد از آن دیگر از همسر و دخترش خبری ندارد.

پیپ در دیدار بعدی اش با آقای گجرز به او می گوید که استلا دختر مولی و مگویچ است و گجرز که تاکنون نمی دانسته پدر استلا چه کسی است تعریف می کند که سال ها پیش از مولی خواسته سرپرستی دخترش را به خانم هاویشام که به دنبال دختری به عنوان وارث خود بوده بدهد.

در این میان مشخص می شود اورلیک کسی که در آهنگری با پیپ کار می کرده همان کسی است که سال ها قبل خواهرش را به شدت مجروح کرده بود، او از پیپ کینه قدیمی داشت زیرا پیپ باعث شده بود او از خانه هاویشام اخراج شود و بیدی دیگر به او توجهی نکند.

نقشه فرار مگویچ در آخرین لحظات با شکست مواجه می شود، مگویچ در رودخانه سقوط می کند و در حالی که به شدت آسیب دیده روانه زندان می شود. او مدتی بعد در زندان و در حالی که پیپ به گفته بود دخترش حالا دیگر خانم زیبا و ثروتمندی شده از دنیا می رود.

کیف پر از پول مگویچ توسط پلیس ضبط می شود و پیپ که حالا بدهی زیادی بالا آورده به شدت بیمار می شود، جو مهربان از او مراقبت می کند و بدهی هایش را می پردازد.

پیپ به آهنگری بر می گردد و قصد دارد با بیدی ازدواج کند اما خیلی دیر شده زیرا جو قبلا به او پیشنهاد ازدواج داده است.

سال ها بعد پیپ دوباره استلا را می بیند، او اکنون بیوه است و پیپ می داند عشق از دست رفته اش را دوباره به دست آورده است.

معرفی برخی شخصیت ها

پیپ: شخصیت اصلی و راوی داستان که قلبی پر شور، روحیه ای رمانتیک و تا حدی خیالی دارد. او انتظارات زیادی از خودش دارد، به علاوه از وجدان قوی برخوردار است و به شدت می خواهد از نظر اخلاقی و اجتماعی خود را بهبود ببخشد.

استلا: دختر خوانده جوان و زیبای خانم هاویشام و رویای دست نیافتی پیپ در طول داستان است، پیپ عاشق او است اما استلا رفتاری سرد، بی رحمانه و بی علاقه نسبت به او نشان می دهد و پیوسته هشدار می دهد که قلبی در سینه ندارد.

خانم هاویشام: پیرزن ثروتمند و عجیبی که در خانه بزرگی نزدیک دهکده پیپ زندگی می کند. او به دلیل عشقی نافرجام نیمه دیوانه به نظر می رسد در حالی که لباس عروسی کهنه ای به تن دارد و ساعت های خانه اش همه در یک ساعت به خصوص متوقف شده اند.

مگویچ: یک جنایتکار ترسناک که مسیر زندگی پیپ را تغییر می دهد. مهربانی پیپ در کودکی نسبت به او روی قلبش تاثیر عمیقی می گذارد و در آینده به عنوان حامی ثروتمند پیپ ظاهر می شود. او پدر واقعی استلا است.

جو گارجری: شوهر خواهر پیپ، شخصیت دلسوز که سواد و ثروتی ندارد و پیپ در دوره ای از زندگی خود نسبت به او و خواهرش رفتار سردی از خود نشان می دهد اما در نهایت او به کمکش می شتابد و پیپ را به زندگی بر می گرداند.

درباره نویسنده کتاب

چارلز دیکنز یکی از بزرگ ترین نویسندگان انگلیسی در تاریخ ادبیات جهان است که در طول زندگی و پس از مرگ در سراسر دنیا محبوب بوده است.

از مهم ترین آثار این نویسنده می توان به داستان دو شهر، الیور توئیست، دیوید کاپرفیلد و آرزوهای بزرگ اشاره کرد.

آرزوهای بزرگ جزو آخرین آثار دیکنز محسوب می شود که تاکنون بارها به زبان های مختلف ترجمه شده و الهام بخش فیلم ها و سریال های متعدد بوده است، دیکنز این رمان را اوایل دهه 1860 به رشته تحریر در آورده و حدود ده سال پس از آن دار فانی را وداع گفت.

در ادامه بخوانید : خلاصه داستان کتاب بینوایان

منابع: bbc

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا