معنی و داستان ضرب المثل فکر نان باش که خربزه آب است

مفهوم ضرب المثل فکر نون باش که خربزه آبه
ضرب المثل فکر نان باش که خربزه آب است یعنی چه؟

زمانی که بخواهیم شخصی را نصیحت کنیم تا به جای توجه و صرف وقت برای کار های فرعی و چیز های بیهوده و بیخودی به امور مهم زندگی توجه کند از ضرب المثل “فکر نان باش که خربزه آب است” استفاده می کنیم.

توجه به حواشی مسائل زندگی باعث می شود از اهداف خود دور شده و هیچ وقت پیشرفت نکنیم، گاهی آن قدر درگیر روزمره ها می شویم که از توجه به مسائل مهم زندگی که باید تصمیم گیری اساسی درباره ی آن ها صورت گیرد باز می مانیم و همین امر ما را برای همیشه در همان نقطه ای که هستیم نگه می دارد.

این ضرب المثل به ما یاد آوری می کند تا هر چند وقت یک بار نگاهی کلی به روش زندگی و تصمیم گیری های خود داشته باشیم، این کار باعث می شود تا خود را بیرون از مسائل دیده و ایرادات کار و زندگی خود را متوجه شویم و تمام تلاش خود را در جهت رفع آن ها به کار ببریم.

ریشه و داستان ضرب المثل

دو دوست که شغل شان خشتمالی بود در روزگاران قدیم زندگی می کردند، آن ها تمام طول روز کار می کردند و روزگار خود را با حقوق نا چیزی که از خشت درست کردن گیرشان می آمد، می گذراندند.

آن دو نفر صبح های زود بر سر کار حاضر می شدند و مقدار زیادی از خاک را با آب مخلوط کرده و گل درست می کردند سپس با استفاده از یک قالب چوبی از گل های آماده شده خشت می ساختند.

در یکی از روز های گرم که هر دو آن ها بسیار خسته و گرسنه بودند اولی به دومی گفت: هر چه کار می کنیم به جایی نمی رسیم، پولی که از این کار نصیب ما می شود حتی برای خرید یک غذای خوب هم کافی نیست فقط می توانیم نان خالی بخریم، تو برو کمی نان بخر من هم می مانم تا کمی بیش تر کار کنم و چند تا خشت بیش تر درست کنم.

دومی پول ها را بر داشت و رفت تا نان بخرد، به بازار که رسید دید یک طرف کباب می فروشند سر چرخاند و دید که طرف دیگر هم آش می فروشند، به هر طرف که نگاه می کرد غذای تازه ای می دید با این که دلش از گرسنگی ضعف می رفت اما کاری از دستش بر نمی آمد زیرا پولش برای خرید یک غذای خوب بسیار کم بود به سختی راهش را کج کرد و به طرف نانوایی رفت.

قبل از نانوایی از کنار یک میوه فروشی رد شد که خربزه های خوشمزه ای را جلوی در چیده بود، مرد که خیلی وقت بود لب به خربزه نزده بود وسوسه شد که به جای نان خربزه بخرد، با خود فکر می کرد کاش پول بیش تری داشت و هم نان و هم خربزه می خرید، اما کمی بعد گفت چه می شود مگر فقط امروز به جای نان خربزه بخوریم؟!

او با تمام پولی که داشت یک خربزه خرید و به طرف محل کارش راه افتاد، در مسیر با خود فکر می کرد آیا دوستش از این کار او راضی خواهد بود بعد با خود گفت حتما همین طور است و دوستش با دیدن خربزه از او تشکر کرده و خوشحال خواهد شد.

بعد از مدت کوتاهی به محل کارش رسید،، دوستش را دید که هنوز مشغول کار است و از شدت گرسنگی رنگ به صورت ندارد، خربزه را پشتش پنهان کرد و با شیطنت گفت: اگر گفتی چی خریدم؟

دوستش با بی تابی گفت : دیگر تاب ندارم نان را بیاور بخوریم که خیلی گرسنه ام، آخر مگر با پولی که ما داشتیم چیزی جز نان هم می توانستی بخری؟ تا من دست هایم را بشویم، سفره را باز کن.

پس از شنیدن آن حرف ها مرد نگران شد و با خود گفت: اگر خربزه سیر مان نکند چه؟

دوستش دست ها را شست و برگشت اما دید که او غمگین است و به جای نان، خربزه ای بر سر سفره گذاشته است، با دیدن آن صحنه تمام ماجرا را فهمید اما جلوی عصبانیت خود را گرفت و گفت: پس خربزه تو را وسوسه کرد؟ حالا حتما انتظار داری با خوردن یک خربزه بتوانیم تا شب گل لگد کرده و خشت درست کنیم، باید بدانی نان قوت دیگری دارد و خربزه هر چقدر هم شیرین باشد، فقط آب است.

آن ها، آن روز همان خربزه را برای ناهار خورند و تا غروب با شکم گرسنه به کار خود ادامه دادند.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا