معنی و ریشه ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه

کاربرد و معنی ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه
کاربرد و معنی ضرب المثل صد رحمت به دزد سرگردنه

ضرب المثل « صد رحمت به دزد سرگردنه» زمانی به کار می رود که با بی انصافی و زورگویی شخصی روبرو می شویم که از او انتظار انصاف داریم.

متاسفانه کم نیستند کسانی که در ظاهر ادعای رعایت حال دیگران و انصاف و جوانمردی دارند اما به محض قرار گرفتن در موقعیتی که باید منصفانه رفتار کنند و قضاوت درستی داشته باشند از همه ظالم تر هستند، این مسئله به خصوص برای افرادی که در جایگاه قضاوت قرار دارند بیش تر به چشم می آید.

روبرو شدن با این گونه افراد برای ما یاد آور ضرب المثل «صد رحمت به دزد سر گردنه» می باشد که حداقل ظاهر و باطن شان یکسان بوده و دیگران را فریب نمی دهند.

برخی نیز زمانی که مشکلی برای خود شان پیش می آید از اطرافیان انتظار رعایت انصاف و عدل را دارند اما رفتار خودشان در مواجهه با دیگران به گونه ای دیگر می باشد.

ریشه و داستان ضرب المثل «صد رحمت به دزد سرگردنه»

در زمان های قدیم مردم برای رفت و آمد از شهری به شهر دیگر به صورت گروهی و همراه با کاروان سفر می کردند تا از گزند دزد های سر گردنه که معمولا در کوهستان ها کمین می کردند تا اموال کاروانیان را به سرقت ببرند در امان باشند.

روزی دو نفر از کاروانی که قصد پیوستن و سفر با آن را داشتند جا ماندند و به خاطر این که هیچ پول، اسب و کالای گرانبهایی نداشتند تصمیم گرفتند دو نفری به راه شان ادامه دهند و با خود فکر کردند که جز لباس تن شان چیزی ندارند که دزد ها بخواهند سراغ آن ها بیایند.

آن دو مسافتی را طی کردند و به یک گردنه ی پر پیچ و خم رسیدند و به سلامت از آن گردنه عبور کردند پس از مدتی باز به یک گردنه ی دیگر رسیدند، در گردنه ی دوم ناگهان دزد ها از کمین گاه بیرون آمدند و راه آن دو مسافر را بستند.

یکی از مسافران رو کرد به رئیس دزد ها و عاجزانه گفت: ما همراه خود هیچ چیز نداریم که به درد شما بخورد لطفا رهای مان کنید تا با پای پیاده راهی مقصد خود شویم.

دزد ها نگاهی به یک دیگر کردند و سپس سرتا پای مسافران را برانداز کردند و دیدند آن دو واقعا چیزی ندارند که بتوانند بدزدند پس با خود گفتند:« ای بخشکی شانس!» و آن دو را رها کردند.

مسافران که خوشحال بودند و خیال می کردند دیگر راحت شده اند خواستند که به مسیر شان ادامه دهند که یکی از دزد ها گفت : «مال و مرکب ندارند، لباس که دارند!»

یکی از مسافران لباس کهنه ای بر تن داشت و دیگری لباسی نو و تمیز پوشیده بود، مسافران بینوا هر چه التماس کردند که دزد ها از خیر لباس شان بگذرند آن ها قبول نکردند و لباس های شان را از تن در آورده و آن ها را لخت رها کردند و گفتند: حال هر کجا می خواهید می توانید بروید.

مسافری که لباس هایش کهنه بود گفت: این انصاف نیست که هم لباس های کهنه و بی ارزش مرا بدزدید و هم لباس های نو و با ارزش دوستم را.

رئیس دزد ها که پی برد با مسافران نادان طرف است خنده ای کرد و پاسخ داد: اشکالی ندارد، برای این که ما از هر دو نفر شما به یک اندازه دزدیده باشیم و عدالت برقرار شود زمانی که به شهر رسیدید تو که لباست کهنه بود نصف پول لباس دوستت که نو بود را به او پرداخت کن.

مسافران بی لباس به راه افتادند و در راه آن که لباس های نو و تازه اش دزدیده شده بود به مسافر دیگر گفت: وقتی به شهر رسیدیم باید نصف پول لباس مرا بدهی یادت هست که رئیس دزد ها چه گفت؟!

مسافر دوم پاسخ داد: من آن حرف ها را زدم تا شاید دزد ها دل شان بسوزد و لباس های مان را پس بدهند.

دوستش گفت: نه اینطور نمی شود، لباس های تو ارزشی نداشتند اما من چیز با ارزشی را از دست داده ام، لباس های من صد تومان ارزش داشت به همین دلیل تو باید پنجاه تومان به من بدهی تا هر به یک اندازه ضرر کرده باشیم.

مسافر دوم حرف او را نپذیرفت و جر و بحث آن ها بالا گرفت و زمانی که به شهر رسیدند یک راست پیش قاضی شهر رفتند تا بلکه عدالت را بین آن ها برقرار کند.

آن دو تمام ماجرا را برای قاضی تعریف کردند قاضی هم پس از شنیدن حرف های شان نفری پنجاه تومان از آن ها گرفت و بعد گفت: من وقت ندارم بروید پیش معاونم تا به ماجرای شما رسیدگی کند.

مسافران پیش معاون رفتند و دوباره تمام ماجرا را برای او نیز تعریف کردند، معاون پس از شنیدن حرف های آن ها دستی به ریش خود کشید و گفت: «اول باید نفری صد تومان به من بدهید تا بعد بگویم حق با کدام یک از شما است.»

مسافران با شنیدن حرف های معاون عصبانی شدند و گفتند : « این چه نوع عدل و دادی است که بدون پرداخت پول هیچ کاری پیش نمی رود؟»

بعد هم هر دو گفتند که ما اصلا قضاوت و رای قاضی را نخواستیم و خودمان یک جور با هم کنار می آییم و خواستند که از پیش معاون بروند اما معاون قاضی در همان لحظه ماموران را صدا کرد و گفت: این ها وقت مرا گرفته اند و حالا می خواهند بدون پرداخت پول این جا را ترک کنند، تا هر کدام از آن ها صد تومنی که گفته ام را ندادند حق ندارند جایی بروند و باید در زندان باشند.

مسافران نیز گفتند: «صد رحمت به دزد های سر گردنه، این جا که از پیچ و خم های گردنه نیز خطرناک تر است.» و سپس با دست های بسته راهی زندان شدند.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا