ریشه و داستان ضرب المثل “سایه تان از سر ما کم نشود”

ضرب المثل سایه تان از سر ما کم نشود
ضرب المثل سایه تان از سر ما کم نشود

ضرب المثل “سایه تان از سر ما کم نشود” کنایه از لطف و محبتی است که مقام بالا تر نسبت به زیر دستان خود عرضه می دارد.

این ضرب المثل را درباره ی کسی به کار می بریم که دارای مقامی است و ما را مورد مرحمت و توجه قرار داده است، هم چنین “سایه تان از سر ما کم نشود” در تعارفات روزمره نیز بسیار مورد استفاده قرار می گیرد.

برای مثال زمانی که می خواهیم به کسی احترام بگذاریم و لطف او را جبران کنیم می گوییم : “سایه تان از سر ما کم نشود”.

پدر و مادر ها و بزرگ تر های خانواده نیز جزو اشخاصی هستند که همیشه از خدا می خواهیم سایه شان بر سر مان باشد زیرا هیچ کس به اندازه ی آن ها نسبت به ما لطف و محبت ندارد.

ریشه و داستان ضرب المثل “سایه تان از سر ما کم نشود”

ریشه ی تاریخی این ضرب المثل مربوط به دیوژن یا دیوجانس از فلاسفه ی مشهور یونان است که در قرن ششم قبل از میلاد مسیح می زیست و محل سکونت وی در منطقه ای به نام ” کرانه ” واقع در یکی از حومه های ” کورنت ” بوده است.

دیوژن یکی از مبلغین ساده ‌زیستی بوده و در تمام طول زندگی تنها یک عصا، یک بالاپوش و یک کوزه همراه داشته است.

گفته می شود او چنان نسبت به دنیا، تعلقات آن و مردم پیرامونش بی اعتنا بوده که روزی فانوسی به دست گرفت و در شهر به جست و جوی انسان رفت.

روزی دیگر بر بالای بلندی رفت و فریاد زد: ای مردم! و زمانی که مردم دور تا دور او جمع شدند گفت: من مردمان را صدا زدم نه شما را …

همین بی اعتنایی ها باعث شد تا پس از مدتی مردم او را از شهر تبعید کنند، دیوژن شهر را ترک کرد و به آغوش طبیعت رفت.

پس از مدتی شخصی از همشهریانش او را دید و به طعنه و تمسخر گفت: دیوژن؛ دیدی همشهریان تو را از شهر بیرون کردند؟

دیوژن بی اعتنا پاسخ داد : نه، آن که تو می گویی نیست، بلکه چنین است که من آن ها را در شهر گذاشتم.

مدت ها بعد، زمانی که اسکندر مقدونی در کورنت بود شنید که همه درباره ی مردی به نام دیوژن سخن می گویند و از او به عنوان انسانی بسیار وارسته و آزاده یاد می کنند، مشتاق شد تا او را ببنید.

پس از جست و جو او را یافت و با آن همه جلال و شکوه به دیدن دیوژن ژنده پوش رفت، در آن وقت دیوژن زیر گرمای نور خورشید دراز کشیده بود و بی اعتنا به اسکندر که کنارش ایستاده بود، خود را گرم می کرد.

اسکندر با مشاهده ی رفتار او خشمگین شد و گفت: چرا احترام نگذاشتی؟ آیا مرا نشناختی؟

دیوژن گفت: شناختم، ولی از آن جا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضروری ندانستم.

اسکندر گفت: بیش تر توضیح بده، چگونه می گویی که من بنده ی تو هستم؟

دیوژن با خونسردی پاسخ داد: تو بنده ی حرص، خشم و شهوت هستی؛ حال آن که مدت هاست من این خواهش های نفسانی را بنده و مطیع خود ساختم، تو پادشاه و حاکم مطلق العنان یونان و مقدونیه هستی درست است؟

اسکندر گفت: بله

دیوژن دوباره پرسید: بالا تر از مقام تو چیست؟

اسکندر گفت: هیچ، بالا تر از مقام من چیزی نیست.

دیوژن گفت: من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالا تر و والا ترم!

اسکندر با شنیدن پاسخ دیوژن به فکر فرو رفت و کمی بعد گفت: دیوژن از من چیزی بخواه، بدان که هر چیزی باشد برای تو فراهم خواهم کرد.

دیوژن نگاهی به اسکندر کرد که بین او و نور خورشید ایستاده بود و سایه اش بر سر دیوژن بود سپس گفت: سایه ات را از سرم کم کن.

اطرافیان اسکندر با شنیدن این جمله خواستند که دیوژن را مجازات کنند اما اسکندر آن ها را از این کار منع کرد و فریاد زد: اگر اسکندر نبودم، می خواستم دیوژن باشم.

تفاوت این داستان با مفهوم امروزی ضرب المثل “سایه تان از سر ما کم نشود” نیز در این است که دیوژن تعلق خاطری به دنیا نداشت که نیازمند محبت و لطف کسی باشد اما امروزه مردم دل به دنیا بسته اند و محتاج توجه افرادی هستند که دارای ثروت یا مقام می باشند.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
جاوید
مدیر سایت، نویسنده و مترجم، سردبیر و سئو کار ارشد سایت کوکا