معنی و داستان ضرب المثل جوجه رو آخر پاییز می شمارند

انشا ضرب المثل جوجه را آخر پاییز میشمارند
ضرب المثل جوجه را آخر پاییز میشمارند یعنی چه؟

ضرب المثل ” جوجه رو آخر پاییز میشمارن ” کنایه از این مسئله است که نتیجه ی نهایی هر کاری در پایان مشخص می شود و نمی توان به نتایج خوب اولیه دل خوش کرد یا از نتایج بدی که در ابتدا دریافت کرده ایم نباید نا امید شویم.

هر کاری برای رسیدن به نتیجه باید آزمون و خطا های زیادی را پشت سر بگذارد و زمانی که به پایان رسید می توانیم ثبات و دوام آن را بسنجیم درست مانند جوجه هایی که در بهار به دنیا می آیند اما این که چه تعداد از آن ها از آسیب ها در امان بمانند و به پاییز برسند مهم هستند نه تعداد اولیه.

بنابراین عاقل کسی است که صبور باشد، در هر کاری تمام جوانب را بسنجد و فارغ از نتایج اولیه ی دریافت شده، پایان خوشی را رقم بزند.

ضرب المثل “گوسفند را در آغل می شمارند” نیز معنی کاملا مشابهی با “جوجه رو آخر پاییز می شمارند” دارد، زیرا گوسفند هایی که روز ها برای چرا به دشت و صحرا برده می شود ممکن است تا رسیدن به آغل دچار حادثه شود و از بین رود از این رو زمانی تعداد آن ها قابل محاسبه است که شب هنگام و در سلامت کامل به آغل رسیده باشند.

حکایت زیر از مولوی کنایه از همین ضرب المثل است:

مردی شتابان به مغازه ی طلا فروشی رفت و گفت: ترازو بده تا طلایی که دارم را وزن کنم.

مرد جواهر فروش گفت: که غربال (غربال یا الک ابزاری است برای جدا کردن اجسام نا خواسته به وسیله یک تور بافته شده) ندارم.

مرد گفت: ترازو می خواهم، نه غربال!

جواهر فروش گفت: جارو در مغازه موجود نیست!

مرد عصبانی شد و گفت: مسخره بازی را کنار بگذار و خود را به کری نزن! ترازو بده می خواهم طلاها را بسنجم!

جواهر فروش در پاسخ گفت: ای مرد! سخن تو را شنیدم و منظورت را متوجه شدم، اما می بینم که تو پیرمردی هستی با دست لرزان و می دانم همین که بخواهی طلا ها را با ترازو اندازه بگیری، به زمین خواهد ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آن را بروبی و غربال خواهی خواست که طلا ها را از خاکروبه جدا کنی. من پایان کار تو را از همین اول دانسته ام:

هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار

ابیات دیگری از مولانا جلال الدّین مولوی نیز اشاره به همین مفهوم دارد:

“مرد آخر بین مبارک بنده ای است”

“چشم آخر بین تواند دید راست
چشم اوّل بین، غرور است و خطاست”

“به آغاز اگر کار خود ننگری
به فرجام، ناچار، کیفر بری”

ریشه و داستان ضرب المثل

در روزگاران قدیم، کشاورزی قطعه زمینی داشت که هر ساله در آن انواع صیفی جات یا میوه ها را می کاشت و در فصل بر داشت آن ها را به بازار برده و می فروخت.

در یکی از روز ها، کشاورز نهال جوان چناری کنار این زمین کاشت.

مرد کشاورز در تمام طول زندگی، کارش کشاورزی بود و هر ساله صیفی جات و میوه های متفاوتی را در زمین می کاشت اما تنها درخت چنار بود که همدم او شده بود و هر روز که می گذشت بیش تر رشد می کرد و بزرگ تر می شد.

یک سال کشاورز کنار درخت چنار، چند دانه ی کدو کاشت، چند روزی که گذشت دانه ها جوانه زدند و رشد کردند، با گذشت هر روز کدو ها شاخ و برگ بیش تری می دادند و بزرگ تر می شدند.

دانه ی کدو که می دید نسبت به سایر سبزیجات بیش تر رشد کرده خوشحال می شد، اما درخت چنار فکرش را مشغول کرده بود، او با خود گفت این درخت چقدر بزرگ است، دوست دارم مانند این درخت باشم.

از آن روز به بعد دانه ی کدو با شاخ و برگ هایش به تنه ی درخت چنار پیچید و از آن بالا رفت.

درخت چنار با دیدن تلاش کدو به او گفت: آفرین، خوب داری رشد می کنی.

کدو مغرورانه لبخندی زد و به جای تشکر گفت: می خواهم آن قدر رشد کنم که از تو هم بلند تر شوم. صبر کن و ببین.

چنار که تجربه ی زیادی داشت و اتفاقات زیادی را در طول عمرش دیده بود به جای ناراحت شدن سری تکان داد و به آرامی گفت: امیدوارم آن چه می خواهی اتفاق بیفتد و به هدفت برسی، ولی من پانزده سال است که این جا هستم و بعد از تلاش بسیار همین قدر توانسته ام رشد کنم. هر گیاهی به دلیلی کاشته می شود، برخی از آن ها برای سرسبزی، برخی برای سایه و برخی نیز مانند تو برای میوه، تو باید تلاش کنی تا مسئولیت خودت را به خوبی انجام دهی.

دانه ی کدو از حرف های چنار سر در نیاورد به همین علت با خود گفت: بیچاره چنار چون از جوانی اش گذشته به طراوت و سرسبزی من حسادت می کند و این حرف ها را می زند تا به اندازه ی او رشد نکنم.

چنار دوباره رو به کدو کرد و گفت: دوست عزیز، سعی کن به جای قد کشیدن به این فکر کنی که محصول خوبی داشته باشی در غیر این صورت کارت را به خوبی انجام نداده ای.

کدو با ناراحتی گفت: پس درست فکر می کردم، تو به من حسودی می کنی و می خواهی من به جای رشد کردن به فکر میوه باشم تا به اندازه تو نرسم.

چنار با نا امیدی تاسف خورد و فهمید که حرف هایش هیچ تاثیری در دانه ی کدو ندارد سپس گفت: فراموش نکن که تو فقط تا آخر پاییز فرصت داری پس از آن زمستان فرا می رسد و تو از بین خواهی رفت.

کدو گفت: باشه جوجه را آخر پاییز می شمارند. هر دو هستیم و نتیجه را خواهیم دید.

چنار دیگر نمی دانست چه طور می تواند دانه ی کدوی جوان را متوجه ی اشتباهش کند، فقط گفت کاش معنی واقعی حرف هایت را می دانستی. بسیاری از مرغ ها هم مثل تو خوش خیال هستند، آن ها اول پاییز فکر می کنند می توانند چندین جوجه به دنیا بیاورند ولی آخر پاییز که جوجه های شان را می شمارند می بینند دو یا سه جوجه بیش تر ندارند و بقیه جوجه های شان مرده است.

دانه ی کدو باز هم بی توجه به رشد کردن ادامه داد تا به چنار ثابت کند که او درست می گوید.

کشاورز هر روز می آمد و دانه ی کدو را می دید که فقط هر روز بلند تر می شود و هیچ میوه ای ندارد به همین علت در این فکر بود که آن را از جا در آورد اما باز هم تردید داشت و تصمیم گرفت تا آخر پاییز صبر کند تا بلکه میوه ی کدویی نصیبش شود.

دانه ی کدو هم چنان قد می کشید و دیگر کم کم به شاخه های اصلی چنار می رسید.

کدو آن قدر در فکر رشد شاخه هایش بود که متوجه نشد از مسئولیت اصلی اش که همان میوه دادن بود، غافل است، تا این که یک روز سرد پاییزی کشاورز که دیگر از انتظار کشیدن خسته شده بود، از این که دانه ی کدو میوه نداده بود عصبانی شد و آن را از ریشه در آورد.

معادل انگلیسی

don’t count your chickens before they are hatched

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا