انشا درباره یک روز برفی در کوهستان

انشا درباره یک روز برفی در کوهستان
انشا درباره یک روز برفی در کوهستان

صبح یک جمعه ی سرد زمستانی بود و برف آرامی در حال باریدن، ما برای رفتن به کوه آماده شدیم و با جمع آوری تمام وسایل مورد نیاز بالاخره حرکت کردیم.

پس از طی مسافتی به ارتفاعات پایین کوه رسیدیم برف زیادی در آن جا جمع نشده بود ولی هر چه بالا تر رفتیم برف بیش تر شد و مسیر جاده نیز طوری بود که دیگر نمی شد با ماشین تردد کرد به همین خاطر پدرم ماشین را در گوشه ای پارک کرد و همگی پیاده شدیم و کوله پشتی ای که وسایل مورد نیاز مان را در آن گذاشته بودیم برداشت و به طرف بالای کوه راه افتادیم.

خوشبختانه برف به آرامی می بارید و جلوی دید مان را نمی گرفت، تقریبا بعد از نیم ساعت پیاده روی به جایی رسیدیم که رود کوچکی در پایین دره دیده می شد.

صدای شرشر آب رودخانه تا بالای دره که ما در آن جا ایستاده بودیم می رسید و آرامش عجیبی به ما می داد، با تماشای آن رودخانه می شد دید که چگونه آب به زحمت از میان سنگ هایی که زیر برف پنهان شده بودند راهش را باز می کرد و جلو می رفت و دانه های برف با اولین برخورد با آب رود، با آن همراه شده و به آب رودخانه می پیوستند و پیش می رفتند.

بعد از کمی توقف و تماشای رودخانه دوباره به مسیر خود ادامه دادیم جاده ای که از آن بالا می رفتیم یک راه باریک پوشیده از برف بود که یک طرف آن به سمت کوه و طرف دیگر آن به سمت دره بود، با این که دره شیب ملایمی داشت پدرم دائم به ما تذکر می داد که مراقب قدم های مان باشیم تا خدای نکرده سر نخوریم و به پایین پرتاب نشویم.

مقصد ما آبشاری بود که در بالای آن کوه وجود داشت و جالب این که خیلی ها مثل ما برای دیدن و لذت بردن از آن آبشار راهی این کوه شده بودند و با احتیاط این مسیر را طی می کردند، من در راه فکر می کردم شاید آبشار به دلیل سرمای زیاد آن روز یخ زده باشد و قندیل های زیبایی از آن آویزان باشد.

بیش تر راه را طی کرده بودیم که کمی بارش برف بیش تر و تندتر شد، همین مساله باعث شد بعضی از مسافرانی که قصد دیدن آبشار را داشتند از نیمه های راه باز گردند زیرا با افزایش برف در کوه احتمال سقوط بهمن وجود داشت که خطرات زیادی را به دنبال دارد.

کم کم زمزمه های پدر نیز برای بازگشت ما شروع شد و در آخر با این که من خیلی دوست داشتم تا بالای کوه برویم از نیمه های راه برگشتیم و روز دیگری را برای دیدن آبشار انتخاب کردیم.

مسیر برگشت را به طرف پایین کوه پیمودیم و زمانی که به پایین کوه رسیدیم نگاهی به کوه ها انداختم که رنگ سفیدی تمام چهره شان را پوشانده بود و در کنار هم با اقتدار ایستاده بودند، آن ها آغوش شان را به روی مروارید های بلورین برف باز کرده بودند تا آن مروارید های کوچک درخشان هر کجا که می خواهند آرام بگیرند، ابرهایی هم که برف ها از آن ها فرود می آمدند آن قدر به زمین نزدیک بودند که انگار روی نوک کوه ایستاده و ما را تماشا می کردند.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا