انشا در مورد یک روز بارانی پاییزی

انشا در مورد یک روز بارانی پاییزی
انشا در مورد یک روز بارانی پاییزی

پاییز لباس طلاییش را به تن کرده و ابر ها در آسمان سروری می کنند و با غرور این طرف و آن طرف می روند، مدت زیادی طول نمی کشد که همه یک صدا می غرند و موسیقی باران نواخته می شود.

از صبح که آسمان را غمگین دیدم منتظر آمدنش بودم آرام شروع به باریدن کرد و زمین خشکیده را با حوصله سیراب کرد.

پس از چند دقیقه آن باران نم نم شدت گرفت و بیش تر شد، طوری که وقتی قطره های آن به زمین می خورند به بالا پرتاب می شدند و دوباره بر زمین می افتادند.

این باران پاییزی مرا به بیرون و تماشای منظره های بارانی دعوت می کرد، آماده شدم و بیرون رفتم و در همان دقایق اول لباس هایم زیر باران خیس شد اما قدم زدن زیر باران لذتی داشت که نمی توانستم از آن بگذرم.

آرام و قدم زنان از کوچه به خیابان رسیدم و برخی را دیدم که سراسیمه به دنبال سرپناه می گشتند تا از باران بگریزند و خیس نشوند، آن ها جایی برای ایستادن پیدا می کردند و منتظر می ماندند تا باران آرام بگیرد و بعد به راه خودشان ادامه بدهند، عده ای هم چتر بر سر گرفته و در حال گذر بودند.

باران به تندی برگ های رنگارنگ درختان را چنان می شست و برق می انداخت که انگار کسی نشسته و تک تک آن ها را با حوصله تمیز کرده است، قطره ها روی برگ ها می ریختند و به سرعت از روی تن رنگارنگ آن ها سر می خوردند و پایین می افتادند و گرد و غبار برگ ها نیز همراه آن ها برگ ها را ترک کرده و با قطره های باران همراه می شدند.

چاله های کوچک و بزرگی که در کوچه ها و خیابان ها بود پر از آب باران شده و آینه ای ساخته بودند و گاه عابری حواس پرت بی هوا پای روی آن ها می گذاشت و کفش ها و لباسش پر از آب می شد.

من همان طور قدم می زدم و بوی خاک، درختان، کوچه و خیابان باران خورده را استشمام می کردم، از شدت باران کم شده بود و حالا نرم و آهسته می بارید.

پرنده ها نیز زیر شاخ و برگ درختان پنهان شده و هرزگاهی سرک می کشیدند و منتظر بند آمدن باران بودند تا بیرون آمده و آواز بخوانند.

به نزدیکی خانه که رسیدم دیگر باران نمی بارید از تیرگی ابر ها خبری نبود و هوا کمی روشن تر شده بود و قطره های باقی مانده ی باران از روی شاخ و برگ درختان به پایین می چکیدند.

به اطراف که نگاه می کردی انگار باران همه چیز را زنده کرده و جانی دوباره داده بود، تمام شهر بوی پاکی و لطافت می داد.

امروز هم یکی از روز های زیبای پاییز بود که عطر خوش باران را برای ما هدیه آورده بود، باران آمد و رنگ بوی دیگری به همه جا بخشید و رد پایش را بر تن شهر گذاشت و رفت.

باران پر از مهر است و برایش فرقی نمی کند که از دل آسمان کجا فرود بیاید در دل یک جنگل ، در بیابان یا بام خانه ای… فقط سیراب می کند و جان می بخشد.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا