انشا در مورد مسافرت در یک روز بارانی

 انشا در مورد مسافرت در یک روز بارانی
انشا در مورد مسافرت در یک روز بارانی

چمدان هایمان را بسته ایم و سپیده ی فردا راه می ا فتیم و به دل دریا و جنگل می زنیم، من عاشق سفر هستم و از دیدن جاهای مختلف لذت می برم.

دیشب هر چه کردم نتوانسم بخوابم و تازه خواب به چشمانم آمده بود که مادرم صدایم کرد و گفت وقت رفتن است و باید بیدار شویم.

بعد از مهیا کردن لوازم سفر راه افتادیم، هوا در حال روشن شدن بود اما هر چه گذشت از خورشید خبری نشد گویا خورشید قصد نداشت آن روز به آسمان بیاید و جایش را به ابر ها داده بود، ابرهایی سیاه و تیره که سرتاسر آسمان را پوشانده بودند.

طولی نکشید باران شروع به باریدن کرد، قطره های باران خود شان را محکم به تنه ی فلزی ماشین می زدند، شیشه ها بخار گرفته بودند و جایی دیده نمی شد و من از این فرصت استفاده می کردم و روی شیشه نقاشی می کشیدم و جایی برای دیدن منظره های بیرون باز می کردم.

سرعت ماشین ها و بارش تند باران باعث می شد پدرم به سختی جلو را ببیند به همین دلیل آرام تر رانندگی می کرد و این باعث می شد دیر تر به مقصد برسیم.

تقریبا نیمی از راه را طی کرده بودیم و از شدت باران کم شده بود، از پدرم خواستم تا جای مناسبی بایستد و پیاده شویم و کمی از آن هوای دل انگیز لذت ببریم او قبول کرد و بعد از چند دقیقه ایستاد و همگی پیاده شدیم.

هوا بسیار لطیف و دل انگیز بود، نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به ریه هایم هدیه دادم مادر هم در همین موقع بساط چایش را روی صندوق ماشین گذاشت و فنجان ها را پر از چای داغ کرد، خنکی هوا باعث می شد بخار چای با عجله از فنجان ها خارج شده و در هوا پخش شود.

مناظر نمناک و باران خورده ی اطراف سوژه ی خوبی برای عکاسی بود در اطراف چرخیدم و چند عکس از مناظر بارانی گرفتم و دوباره راه افتادیم.

دیگر باران نمی بارید اما آثارش همه جا قابل مشاهده بود، حالا خورشید کم کم می خواست بیرون بیاید و نور ضعیف اش روی برگ درختان و بوته ها می تابید و آن ها را تازه تر از همیشه نشان می داد، از کنار چند رود کوچک گذشتیم که همگی به علت باراش باران پر از جریان آب و زندگی بودند.

به مقصد نزدیک می شدیم لحظه لحظه ی این مسیر برایم لذت بخش و جذاب بود و خانه ی با صفای مادر بزرگ منتظر ما بود با خود فکر می کردم پس از این باران حتما قطره های باران از گوشه و کنار سقف شیروانی خانه ی مادر بزرگ به پایین می چکد و مادر بزرگ کنار ایوان چشم به راه ماست.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
جاوید
مدیر سایت، نویسنده و مترجم، سردبیر و سئو کار ارشد سایت کوکا