انشا درباره خاطرات و توصیف شب یلدا برای کلاس چهارم

انشا شب یلدا کلاس چهارم
انشا شب یلدا کلاس چهارم

بی صبرانه منتظر بودم پدرم به خانه بیاید تا با هم برای خرید شب یلدا به بازار برویم او قول داده بود که مرا هم با خود برای خرید ببرد بالاخره بعد از ساعتی انتظار، پدرم زودتر از روز های دیگر به خانه رسید و برای خرید بیرون رفتیم.

وقتی وارد بازار شدیم آن جا پر از آدم بود و همه برای خرید شب یلدا در آن جا حضور داشتند، بعد از دو ساعت چرخیدن در بازار با کیسه هایی پر به خانه برگشتیم.

حالا سفارشات مادر بزرگ آماده بود، او امسال خواسته بود که ما خرید هایش را انجام دهیم، خرید ها کامل شده بود و ما با دست پر به همراه مادر و برادر کوچکم به خانه ی مادر بزرگ رفتیم.

در آن جا، بزرگ ترها مشغول آماده کردن بساط جشن شب یلدا بودند و ما بچه ها مشغول بازی کردن، کمی گذشت و من همان طور در حال دویدن بودم که مادرم مرا صدا کرد و با هم اتاق دیگری رفتیم.

او از کیفش یک بسته کادو شده درآورد و به سمت من گرفت، با دیدن آن کادو نمی توانستم خوشحالی ام را پنهان کنم و صورتم پر از خنده بود، بسته را باز کردم، یک  لباس با طرح انار که واقعا قشنگ بود.

از مادرم تشکر کردم و لباسم را پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم.

بعد از چند دقیقه همه ی بچه ها با لباس هایی به شکل انار و هندوانه در خانه می چرخیدند و بازی می کردند و گاهی ناخنکی به خوراکی های یلدا می زدند .

همه چیز آماده بود تا جشن را شروع کنیم پدر بزرگ همه ی ما بچه ها را صدا زد و گفت بنشینید که می خواهم در مورد یلدا با شما صحبت کنم.

ما دور او جمع شدیم و او گفت: امروز روز آخر پاییز است و ما فردا وارد فصل زیبای زمستان می شویم، از قدیم رسم بوده که این شب را جشن بگیریم و همه ی گذشتگان ما یعنی کسانی که قبل از ما زندگی می کرده اند هم این رسم را اجرا می کردند.

پدر بزرگ همین طور که صحبت می کرد، عصایش را آرام به طرف ما می آورد و ما نمی دانستیم چرا این کار را می کند که یک دفعه با عصایش پهلوی ماهان پسر عمویم را قلقلک داد و گفت: بچه جان مریض می شوی چه قدر شکلات می خوری ؟

دهان ماهان پر از شکلات بود و چند تایی هم در دستش، همه ی ما خندیدیم و پدر بزرگ ادامه داد: مهم ترین خوراکی های این جشن انار، هندوانه، آجیل ، سیب و شیرینی است، در این شب همه ی خانواده ها در خانه ی بزرگ ترهای فامیل جمع می شوند مثل شما بچه های گلم که امروز این جا در خانه ی من جمع شده اید و این شب را با خنده و شوخی، قصه گویی، فال گرفتن و … دور هم به خوشی می گذرانند.

بعد قصه ی زیبایی برایمان تعریف کرد، راستش پدر بزرگ آن قدر قشنگ قصه می گوید که هیچ کدام از ما حوصله مان سر نمی رود و همه با علاقه آن را گوش می دهیم.

آن شب ما بچه ها آن قدر بازی کردیم و خندیدیم که از خستگی اصلا نفهمیدیم کی خواب مان برد و من صبح که بیدار شدم در اتاق خودم و خانه ی خودمان بودم.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
جاوید
مدیر سایت، نویسنده و مترجم، سردبیر و سئو کار ارشد سایت کوکا