انشا درباره آن چه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید (پایه هشتم)

انشا درباره مسیر خانه تا مدرسه
انشا درباره مسیر خانه تا مدرسه

روز های زیادی از سال، مسیر آشنای خانه تا مدرسه را طی می کنم.

و هر روز با دقت به اطراف نگاه می کنم تا چیز جدیدی را کشف کنم.

صبح های زود از خواب بیدار می شوم و پس از آماده شدن پا به حیاط می گذارم، اولین چیزی که می بینم حیاط کوچک خانه مان است.

درخت کوچک انار و درخت خرمالو که حالا پر از خرمالو های رسیده است، در باغچه قرار دارد و جای مناسبی برای گنجشک های کوچک است تا دور هم جمع شوند و آواز سر دهند و شور زندگی را در من بیدار کنند.

از حیاط رد شده و وارد خیابان می شوم، خیابانی که اطرافش پر از درخت های بلند است.

اطراف را نگاه می کنم در این ساعت از صبح تقریبا تمام مغازه ها بسته هستند.

کمی پایین تر از خانه ی ما ایستگاه اتوبوسی قرار دارد که بیش تر اوقات، چند نفری در ایستگاه منتظر هستند تا اتوبوس آن ها را به مقصدشان برسانند.

از خیابان رد می شوم و در طرفی که پیاده رو عریض تر است حرکت می کنم، من در پاییز، زمستان و بهار این مسیر را برای رسیدن به مدرسه طی کرده ام.

این خیابان در پاییز، پر از برگ های رنگارنگ درختان بود که با اضافه شدن باران زیبایی اش صد چندان می شد.

در زمستان، برف مهمان این جا بود و منظره ی سفید برفی باعث می شد قدیم هایم را آهسته تر بر دارم و بیش تر از تماشای اطراف و بارش برف لذت ببرم.

و در بهار خیابان، درخت ها و هر چه در این جا بود، انگار جان تازه ای گرفته و زندگی تازه ای را آغاز می کردند.

با گذشتن از خیابان به میدان کوچکی می رسم، این جا باید منتظر تاکسی باشم، پشت سرم مسجد کوچکی قرار دارد و در طرف دیگر میدان یک دکه ی میوه فروشی که فروشنده اش از شدت سرما آتش کوچکی کنار خیابان بر پا کرده و کنار آن ایستاده تا کمی گرم شود.

سوار تاکسی زرد رنگ می شوم و مسیرم را به راننده می گویم، از چندین خیابان رد می شویم، با دقت به اطراف نگاه می کنم و مغازه ها، شکل خانه ها، یک پارک بزرگ و هر چه که می بینم را به خاطر می سپارم.

10 دقیقه ی بعد جلوی درب مدرسه، کرایه ام را حساب کرده و از تاکسی پیاده می شوم و با لبخند روز زیبای دیگری را آغاز می کنم.

انشای دوم

پا به حیاط می گذارم، هوا سرد است، تابستان بساطش را جمع کرده و شهر پر از هوای پاییز شده است.

به تن درخت های کوتاه و بلند کوچه ی ما برگی نمانده، تمام درخت هایی که در مسیر مدرسه است نیز همین حال و روز را دارند و برگ ها طوری روی زمین ریخته اند که انگار هیچ وقت روی درخت نبوده اند.

مغازه ی کوچک آقای قاسمی دقیقا کنار خانه ی ما قرار دارد و همیشه این وقت صبح باز است، و من هر روز وارد این مغازه می شوم و با آقای قاسمی سلام و احوالپرسی می کنم و بعد شیر پاکتی کوچکی می خرم.

سپس از مغازه خارج می شوم، بقیه مغازه ها بسته هستند و کره کره ی همه ی آن ها پایین است، چندین خانه را رد می کنم و به سراغ دوستم می روم که خانه شان در نزدیکی خانه ی ماست.

زمانی که در می زنم او پشت در ایستاده و سریع در را باز می کند، با هم راه می افتیم و طول کوچه که پر از آپارتمان های بلند است را پشت سر می گذاریم.

حرف ها و شوخی های همشگی مان شروع می شود، به خیابان که می رسیدم، بر خلاف کوچه که همیشه ساکت و خلوت است، خیابان در این ساعت شلوغ است و بیش تر مادر ها همراه با بچه ها منتظر تاکسی یا سرویس مدرسه هستند.

از دو مجتمع بزرگ نیز عبور می کنیم تا به جایی که باید منتظر تاکسی باشیم، می رسیم، نم باران را حس می کنم که به صورتم می خورد فکر می کنم دل آسمان پر است و به نظر می آید باران شدیدی در راه است.

کمی منتظر می مانیم بالاخره بعد از چند دقیقه تاکسی زرد رنگی جلوی پای من و دوستم ترمز می کند، سوار می شویم، فاصله ی خانه تا مدرسه در چشم به هم زدنی طی می شود و ما جلوی درب مدرسه هستیم.

باید اعتراف کنم که هر روز آن قدر مشغول صحبت هستیم که واقعا فراموش می کنیم بیرون از ماشین چه چیز هایی وجود دارد.

🔥 برای مشاهده سریع جدیدترین فال های امروز روی دکمه زیر کلیک فرمایید

فال ام را نشان بده

فال حافظ کوکا
جاوید
مدیر سایت، نویسنده و مترجم، سردبیر و سئو کار ارشد سایت کوکا